دین الهی یکی است


پیش‌گفتار

با وقوف بر اینکه اگر بیماری نفرت و تخاصم مذهبی قاطعانه مهار نگردد چنان پیامدهای ناگواری خواهد داشت که کمتر نقطه‌ای از جهان از گزند آن در امان خواهد ماند، در رضوان سال ٢٠٠٢ نامه‌ای سرگشاده خطاب به رهبران دینی جهان ارسال داشتیم و از موفّقیّت‌های جنبش بین ادیانی که بهائیان نیز از مراحل اوّلیّۀ پیدایشش از آن حمایت کرده‌‌اند، قدردانی نمودیم. با این حال احساس کردیم که باید در نهایت صراحت این نکته را نیز یاد‌آور شویم که اگر قرار است با مسئلۀ بحران‌ مذهبی با همان جدّیّتی مقابله شود که با سایر تعصّبات مستولی بر جامعۀ بشری مبارزه می‌گردد، دین سازمان‌یافته باید در خود این شهامت را بیابد که از اندیشه‌های انعطاف‌ناپذیری که از گذشتۀ‌ دور به ارث برده ‌است فراتر رود.

قبل از هر چیز اعتقاد راسخ خود را بیان نمودیم که وقت آن فرا رسیده که رهبری مذهبی با کمال صداقت و بدون طفره‌روی مقتضیات این حقیقت را بپذیرد که خداوند یکی است و دین نیز در ورای تمام جلوه‌های متنوّع فرهنگی و تعبیرات بشری یکی است. شواهد این حقیقت بود که الهام‌بخش شروع جنبش بین ادیانی و موجب تداوم آن طیّ فراز و نشیب‌های صد سال گذشته گردید. قبول این اصل نه تنها اصالت هیچ یک از ادیان بزرگ جهان را زیر سؤال نمی‌برد بلکه می‌تواند اهمّیّت مستمرّ آنها را تضمین نماید. ولی برای اینکه دین نفوذ خود را نمایان سازد قبول این واقعیّت باید محور گفتمان‌ دینی گردد. بر همین اساس احساس کردیم که نامۀ ما باید این حقیقت را به صراحت بیان نماید.

واکنش عمومی دل‌گرم‌کننده و امید‌بخش بوده است. مؤسّسات بهائی در سراسر عالم موفّق شدند که هزاران نسخه از این مکتوب را در بین مقامات متنفّذ جوامع دینی بزرگ توزیع نمایند. اگرچه جای تعجّب‌ نیست که در بعضی از مجامع محتوای اصلی نامه بی‌درنگ و بدون بررسی، با بی‌اعتنایی رو به رو شد ولی بنا بر گزارش‌های رسیده، بهائیان در حین توزیع این نامه عموماً با استقبالی گرم مواجه شدند. آنچه به ویژه حائز اهمّیّت بود ابراز نگرانی صادقانه و آشکار بسیاری از دریافت‌کنندگان نامه از قصور و ناتوانی نهادهای مذهبی در کمک به نوع بشر برای رویارویی با مشکلاتی می‌باشد که ماهیّت اصلی آنها روحانی و اخلاقی است. گفتگوها بلافاصله متوجّه نیاز به تحوّلی اساسی در نحوۀ برخورد توده‌های مردمِ دین‌دار نسبت به یکدیگر شد و در بسیاری از موارد دریافت‌کنندگان نامه بر آن شدند که آن را تکثیر نموده و در میان دیگر روحانیّون جامعۀ مذهبی خود توزیع نمایند. امیدواریم که ابتکار صدور این نامه از طرف این جمع، راه‌گشای درکی جدید از هدف و مقصد دین گردد.

این درک جدید چه به سرعت و چه به کندی صورت گیرد، مساعی بهائیان باید متوجّه مسئولیّت مربوطۀ خود باشد. حضرت بهاءالله وظیفۀ جلب اهل عالم به بررسی پیام مبارکش را در وهلۀ اوّل بر دوش کسانی گذاشته‌اند که مقام ایشان را شناخته‌اند. البتّه جامعۀ بهائی این کار را در طول تاریخ این آیین دنبال کرده است ولی فروپاشی شتابندۀ نظام اجتماعی چنین ایجاب می‌کند که حقیقت دین از قید و بندهایی که تا کنون آن را از اِعمال اثرات شفابخش خود باز داشته است رها شود.

برای پاسخگویی به این نیاز، بهائیان باید درک عمیقی از فرایند بسط و شکوفایی حیات روحانی بشر حاصل نمایند. آثار حضرت بهاءالله بینشی به انسان می‌بخشد که می‌تواند بحث در بارۀ مسائل مذهبی را به سطحی فراتر از ملاحظات فرقه‌ای و زودگذر ارتقا دهد. مسئولیّتِ بهره‌گیری از این سرچشمۀ فیّاض الهی جزئی جدا نشدنی از نفس موهبت ایمان است. حضرت بهاءالله هشدار می‌دهند که "ضغینه و بغضای مذهبی ناریست عالم‌سوز و اطفاء آن بسیار صعب مگر ید قدرت الهی ناس را از این بلاء عقیم نجات بخشد." بهائیان نه تنها در تلاش‌های خویش برای پاسخگویی به این نیاز خود را تنها نمی‌بینند بلکه بیش از پیش درمی‌یابند که امری که به خدمت آن مشغولند طلایۀ آن بیداری است که در بین مردم جهان، قطع نظر از سابقۀ مذهبی آنان، حتّی در میان بسیاری از افرادی که هیچ‌گونه گرایش مذهبی ندارند، در حال ظهور و بروز است.

تعمّق در بارۀ این وظیفۀ خطیر ما را بر آن داشت که نگارش رسالۀ پیوست را خواستار شویم. رسالۀ "دین الهی یکی است" که تحت نظارت این جمع تهیّه شده، فقراتی از آثار مبارکۀ حضرت بهاءالله و کتب مقدّسۀ ادیانِ دیگر را که با بحران کنونی عالم انسانی مناسبت دارد بررسی می‌کند. مطالعۀ عمیق و دقیق آن را به دوستان عزیز توصیه می‌کنیم.

بیت العدل اعظم

نوروز 2005



دین الهی یکی است

به دلایل بی‌شمار می‌توان یقین کرد که دوره‌ای از تاریخ که اکنون آغاز می‌گردد به مراتب بیش از قرنی که گذشت پذیرای کوشش‌هایی خواهد بود که در جهت انتشار پیام حضرت بهاءالله به عمل می‌آید. تمام شواهد حاکی از آنست که تغییری عظیم در ادراک جمعی نوع انسان در حال بروز است.

در اوایل قرن بیستم تعبیری مادّه‌‌گرا از عالم هستی آن چنان در قلوب و افکار رسوخ کرده بود که گویی در جهت‌دادن به جامعه، باور رایج جهانی شده بود. در این جریان، تلطیف طبیعت انسان از مسیری که هزاران سال می‌پیموده است جبراً منحرف گردید. در نظر بسیاری از اهل غرب چنین می‌نمود که مرجعیّت الهی که تا آن زمان، علی‌رغم تفاسیر ضدّ و نقیض از ماهیّت آن، منبع اصلی راهنمایی و هدایت بود، منعدم شده و از میان رفته است. فرد تا حدّ زیادی به حال خود رها شده بود تا به هر شکلی که معتقد بود زندگی‌اش با دنیایی ورای عالم مادّی مربوط می‌شود عمل نماید، ولی جامعه کلّاً در جهت قطع وابستگی خود از مفهوم عالَمی برتر که در بهترین وجه یک "افسانه" و در بدترین وجه یک عامل "مخدّر"، و در هر حال مانعی در راه پیشرفت تلقّی می‌گردید، با اطمینانی روزافزون به جلو می‌رفت. بشریّت سرنوشتش را در دست خود گرفته بود. به مردم چنین القا می‌شد که انسان همۀ مسائل اساسی مربوط به ادارۀ امور جامعه و توسعه و پیشرفت را از طریق آزمایش‌ و گفتمان‌ عقلانی حلّ کرده‌ است.

این موضع فکری با این پیش‌فرض‌ تقویت می‌شد که مجموعۀ ارزش‌ها، آرمان‌ها و ضوابطی که در طیّ قرون و اعصار شکل‌ گرفته بود حال به نحو قابل اطمینانی تثبیت شده و به صورت جزئی از اجزای طبیعت انسان در آمده است و فقط می‌بایستی به وسیلۀ تعلیم و تربیت اصلاح و از طریق قانون‌گذاری تقویت شود. ره‌آورد اخلاقی گذشته صرفاً این بود: بشر به میراثی بطلان‌ناپذیر دست یافته و دیگر نیازی به دخالت دین ندارد. البتّه افراد، گروه‌ها و حتّی ملّت‌های نافرمان هم‌چنان تهدیدی برای نظم اجتماعی خواهند بود و می‌بایستی اصلاح شوند. مدنیّت جهانی که تمامی نیروهای تاریخ، بشریّت را برای دست‌ یافتن به آن هدایت کرده است با الهام از برداشت‌های غیر دینی از عالم هستی، به نحو مقاومت‌ناپذیری در حال نُضج ‌گرفتن است. سعادت مردم نتیجۀ طبیعی بهداشت بهتر، تغذیۀ بهتر، آموزش بهتر و شرایط زندگی بهتر خواهد بود — و دسترسی به این خواست‌های مسلّماً دل‌پذیر، برای جامعه‌ای که همِّ خود را مجدّانه به جستجوی آنها معطوف داشته بود اکنون امکان‌پذیر می‌نمود.

در سراسر آن بخش از جهان که اکثریّت جمعیّت کرۀ زمین در آنجا زندگی می‌کنند، شعار پوشالی "خدا مرده است" عمدتاً از توجّه دور مانده بود. تجربۀ اهالی افریقا، آسیا، امریکای لاتین و جزایر پاسیفیک آنها را از دیرباز بر این باور استوار ساخته بود که نه تنها طبیعت انسان عمیقاً متأثّر از قوای روحانی است بلکه هویّت او بذاته پدیده‌ای روحانی است. در نتیجه، دین در آن جوامع مثل همیشه در مقام مرجع نهایی زندگی به کار خود ادامه می‌داد. این اعتقادات، گرچه با انقلاب ایدئولوژیکی‌ای که در غرب روی می‌داد رویارویی مستقیم پیدا نکرد ولی در حریم تعاملات بین‌المللی عملاً به حاشیه رانده شد. تفکّر مادّه‌گرایی جزمی که تمامی مراکز مهمّ قدرت و اطّلاعات را در صحنۀ جهانی تحت نفوذ و استیلای خود گرفته بود هر آنچه را که در توان داشت به کار برد تا مطمئن شود که هیچ کوس رقابتی این قدرت را نخواهد داشت که طرح‌های استثمار اقتصادی جهان را مورد تهدید قرار دهد. علاوه بر زیان‌های فرهنگی ناشی از استیلای حکومت‌های استعماری در دو قرن گذشته، حال یک نوع گسستگی دردناک بین تجربیّات برونی و درونی مردم آن نقاط به وجود آمده بود، شرایطی که تقریباً بر تمام جنبه‌های زندگی اثر می‌گذاشت. این تودۀ زیان‌دیده که نمی‌توانست در ساختن آیندۀ‌ خود هیچ نوع نفوذ واقعی داشته باشد یا حتّی سلامت اخلاقی فرزندان خود را حفظ کند در بحران عمیقی فرو رفت که هرچند با بحران‌های در حال شکل‌گیری در اروپا و امریکای شمالی تفاوت داشت ولی از بسیاری جهات مخرّب‌تر از آنها بود. دین اگرچه در ضمیر آگاه مردمان هنوز نقش مرکزی خود را حفظ کرده بود ولی از اثرگذاری بر روند رویدادهای جاری ناتوان به نظر می‌رسید.

با نزدیک شدن پایان قرن بیستم، احتمال تجدید حیات ناگهانی دین به عنوان یک موضوع حادّ جهانی بسیار بعید می‌نمود، ولی این دقیقاً همان اتّفاقی است که حال به شکل امواجی خروشان از نگرانی‌ها و نارضایی‌ها در جهان پدیدار گشته و کمتر کسی آگاه است که موجد این غلیان چیزی جز احساس یک خلاء روحانی نیست. اختلافات دیرینۀ مذهبی که ظاهراً تدابیر صبورانۀ دیپلماسی را نمی‌پذیرد مجدّداً با شدّت و حدّت بی‌سابقه‌ای سر برافراشته است. مضامین کتب مقدّسه، پدیده‌های معجزه‌گون و معتقدات جزمی مذهبی که تا این اواخر به عنوان بقایای عصر جاهلیّت کنار زده شده بود، باز به صورتی جدّی، هرچند بدون هدف، در رسانه‌های خبری معتبر مطرح می‌شود. در بسیاری از کشورهای جهان برای احراز مقام نامزدی و رسیدن به مناصب سیاسی، اعتبار‌نامۀ مذهبی اهمّیّتی تازه‌ و قاطع پیدا کرده است. جهانی که تصوّر می‌کرد با فروریختن دیوار برلین عصر صلح و سازش بین‌المللی فرا رسیده است اینک درمی‌یابد که در چنگال جنگ تمدّن‌ها که خصیصۀ بارز آن‌ کینه‌توزی‌‌های آشتی‌نا‌پذیر مذهبی است گرفتار شده است. کتاب‌فروشی‌ها، دکّه‌های فروش جراید، سایت‌های اینترنتی و کتاب‌خانه‌ها در تلاش‌اند تا اشتهای ظاهراً سیری‌ناپذیر تودۀ مردم برای کسب اطّلاعات در بارۀ مطالب دینی و روحانی را اقناع نمایند. شاید مؤکّدترین عامل این تغییر، قبول توأم با اکراه این واقعیّت است که هیچ نیرویی نمی‌تواند در ایجاد انضباط شخصی و اعادۀ تعهّد آدمی نسبت به رفتار اخلاقی، جای‌گزین اعتقادات دینی گردد.

علاوه بر بذل توجّهی که نسبت به دین — به شکل رسمیِ آن — آغاز شده، نوعی کاوش روحانی نیز به نحوی گسترده‌ در حال نیرو گرفتن است. این جستجو که اکثراً به صورت اشتیاق شدیدی برای یافتن هویّتی فراتر از وجود صرفاً فیزیکی انسان ابراز می‌گردد، تکاپوهای بسیاری را هم در جهت مثبت و هم در جهت منفی برمی‌انگیزد. از یک سو کاوش‌ برای عدالت‌ و ترویج صلح بین‌المللی موجب برانگیختن آگاهی‌های تازه‌ای در مورد نقش فرد در اجتماع نیز می‌گردد. به همین نحو جنبش‌هایی نظیر جنبش حفظ محیط زیست و پشتیبانی از حقوق زن هرچند هدف اصلی آنها جلب حمایت برای دگرگونی سیستم تصمیم‌گیری اجتماعی است با این حال موجب یک ارزیابی مجدّد در خویشتن‌شناسی و هدف زندگی می‌گردد. یک تغییر گرایش جدید که در تمام جوامع دینی بزرگ مشاهده می‌شود روی ‌برتافتنِ فزایندۀ مؤمنین از شاخه‌های سنّتی مذاهب اصلی و گرویدن به فرقه‌هایی است که برای جستجوی روحانی و تجارب شخصیِ اعضای خود اهمّیّت اساسی‌تری قائل می‌شوند. در قطب مخالفِ آن، مشاهدۀ موجودات فرازمینی، روش‌های "خویشتن‌یابی"، اعتکاف در بادیه، تمرین خلسه، دل‌سپردن به جنبش‌های گوناگونِ "عصر جدید" و خاصیت خودآگاهی‌بخشی که به موادّ مخدّر و توهّم‌زا نسبت داده می‌شود، پیروانی به مراتب بیشتر و متنوّع‌تر از آنچه که ارتباط با ارواح (spiritualism) و یا تئوسوفی (theosophy) در مقطع تاریخیِ مشابهی در یک قرن پیش داشت، به خود جلب می‌کند. برای یک فرد بهائی این افزایشِ شدید حتّی در فرقه‌های نامتعارف و مراسمی که احتمالاً در اذهان بسیاری ایجاد نفرت و بیزاری می‌کنند، قبل از هر چیز یادآور بینشی است که در داستان قدیمی لیلی و مجنون مجسّم شده است که مجنون خاک می‌بیخت و محبوب خود لیلی را در آن می‌جست گرچه می‌دانست که او از روح پاک است نه از عالم خاک: "همه جا در طلبش می‌کوشم شاید در ‌جایی بجویم."

************

علاقه‌مندی نوخاسته نسبت به دین چه به صورت مشخّص دینی و چه به شکل نامشخّص‌ترِ جلوه‌های روحانی هنوز به اوج خود نرسیده است. بلکه برعکس، این پدیده‌ مخلوق نیروهایی تاریخی ‌می‌باشد که پیوسته در حال تحرّک و شتاب‌گیری است. پیامد مشترک آنها در هم شکستن این میراث قرن بیستم است که عالم مادّی را نمودار حقیقت نهایی می‌داند.

آشکارترین علّت این تجدید نظرها ورشکستگی خودِ مکتب مادّی است. برای مدّتی بیش از یک‌‌صد سال، توسعۀ اقتصادی و توانایی آن برای برانگختن و شکل‌دادن اصلاحات اجتماعی تنها ممیّز ترقّی و پیشرفت بود. اگر اختلاف نظری وجود داشت بر سر انتخاب بهترین راه برای رسیدن به هدف مزبور بود نه بر سر اصل این نظر که مقبولیّت جهانی یافته بود. افراطی‌ترین شکل این نظریّۀ خشک و انعطاف‌ناپذیر "مادّی‌گرایی علمی" بود که می‌کوشید هر یک از جنبه‌های تاریخ و رفتار انسانی را از روزنِ دید محدود خود از نو تفسیر کند. به ‌رغم هر گونه آرمان بشر‌دوستانه‌ای که احیاناً الهام‌بخش پاره‌ای از مدافعان اوّلیّۀ این افکار بوده است پیامد عامّ آن پیدایش رژیم‌های خود‌کامه‌ای بود که آماده بودند تا از هر قوّۀ قهریّه‌ای برای شکل‌دادن به زندگیِ مردم نگون‌بختِ تحت سلطۀ خود استفاده کنند. هدفی که به عنوان توجیه این سوء استفاده‌ها ارائه می‌شد ایجاد اجتماع نوینی بود که نه تنها از بین بردن فقر بلکه اقناع روح بشری را نیز تضمین خواهد کرد. سرانجام پس از گذشت هشتاد سال نابخردی و خشونت روزافزون، این نهضت از مقام خود به عنوان راهنمای معتبری برای آیندۀ جهان سرنگون شد.

دیگر سیستم‌های آزمون اجتماعی، هرچند با توسّل به روش‌های غیر ‌انسانی مخالف بودند با این حال مواضع فکری و اخلاقی‌شان از همان درک محدود از حقیقت ریشه می‌گرفت. در نتیجه این نظر در آنان قوّت یافت که چون مردم در مسائل مربوط به بهبود اقتصادی خود اصولاً جویای سود شخصی هستند، ساختن اجتماعات عدالت‌پرور و مرفّه از طریق اجرای یکی از طرح‌های موصوف به طرح تجدّد امکان‌پذیر است. ولی دهه‌های پایانی قرن بیستم مشحون از شواهد فزایندۀ بطلان این ادّعا بود: فروریختن اساس خانواده، ازدیاد سرسام‌آور جرایم، نا‌رسایی روش‌های آموزشی و مجموعه‌ای از دیگر بیماری‌های اجتماعی، کلّاً یادآور این بیان حزین‌ حضرت بهاءالله است که وضع قریب الوقوع جامعۀ انسانی را انذار می‌دهد: "عالم منقلب است و انقلاب او یوماً فیوماً در تزاید و وجه آن بر غفلت و لامذهبی متوجّه و این فقره شدّت خواهد نمود و زیاد خواهد شد به شأنی که ذکر آن حال مقتضی نه"

نگاهی به سرنوشت آنچه جهانیان آن را توسعۀ اجتماعی و اقتصادی نامیده‌اند شکّی باقی نگذاشته است که حتّی آرمان‌گراترین انگیزه‌ها نمی‌تواند نارسایی‌های بنیادین مکتب مادّه‌گرایی را اصلاح کند. فکر "توسعه و عمران" که به دنبال هرج و مرج جنگ جهانی دوم به وجود آمد به مراتب بزرگ‌ترین و بلندپروازانه‌ترین پروژۀ جهان‌شمول بود که نوع بشر تا آن زمان بدان دست زده بود. انگیزۀ بشردوستانۀ این پروژه با سرمایه‌‌های عظیم مادّی و فنّی‌ای که در آن به کار رفت برابری می‌کرد. اینک پس از گذشت پنجاه سال ضمن اذعان به برخی از دستآوردهای چشم‌گیری که توسعه به بار آورده حاصل‌ کلّی آن اقدامِ پُردامنه را حتّی بر حسب معیارهای خودش باید شکستی مأیوس‌کننده به شمار آورد. کوشش دسته‌جمعی مزبور که با آمال و آرزو‌هایی متعالی آغاز شده بود نه تنها شکاف بین قشر نازکی از خانوادۀ بشری را که از رفاه مادّی ناشی از پدیدۀ تجدّد برخوردار است و بقیّۀ انسان‌ها یعنی آن تودۀ کثیری که با فقر و درماندگی دست به گریبا‌ن‌اند، کمتر نکرده بلکه آن را به ژرفایی عمیق تبدیل نموده است.

فرهنگ مصرف‌گرایی که امروز وارث بی‌چون و چرای اصول قاطعی است که مکتب ماتریالیسم برای رفاه انسان پیشنهاد می‌کند از بی‌دوامی اهدافی که الهام‌بخش آن است ناراحت و نگران نیست. برای اقلّیّت کوچکی از مردم جهان که قدرت مالی کافی دارند فواید این فرهنگْ فوری و فراوان و توجیه آن امری طبیعی است. پیشرفت این فرهنگ جدید که فروپاشی معیارهای سنّتی اخلاق موجب تشجیع آن شده است، اساساً چیزی نیست جز پیروزی انگیزۀ حیوانی، انگیزه‌ای غریزی و غیر ارادی مانند اشتها که نهایتاً از قیود معتقدات معنوی رها گشته است. زبان و مکالمات روزمرّه بارزترین قربانی این فرهنگ و مرام می‌باشد. گرایش‌هایی که روزگاری در همه جا به عنوان عیوب اخلاقی مورد انتقاد و سرزنش قرار می‌گرفت امروزه به لوازم ضروری پیشرفت اجتماعی تبدیل گشته است. سود‌جویی و خودخواهی سرمایۀ ارزنده‌ای برای تجارت شده است، دروغْ خود را به صورت اطّلاعات عمومی جلوه می‌دهد و انحرافات گوناگون در کمال شهامت مقام حقوق مدنی را ادّعا می‌کنند. حرص، شهوت، تنبلی، نخوت و غرور، حتّی خشونت، در قالب کلماتی خوش‌ظاهر، نه تنها به طور گسترده پذیرفته شده بلکه ارزش‌ اجتماعی و اقتصادی نیز پیدا کرده‌اند. شگفت آنکه همان گونه که معنی کلمات بر باد رفته است همان رفاه و دست‌آوردهای مادّی‌ نیز که به خاطر آن حقیقت به راحتی فدا می‌شود مفهوم واقعی خود را از دست داده‌ است.

اشتباه مکتب ماتریالیسم مسلّماً در تلاش قابل تمجید برای بهبود بخشیدن به شرایط زندگی نیست بلکه در کوته‌نظری و خود‌باوری توجیه‌ناپذیری است که اساس رسالت آن را تشکیل می‌دهد. اهمّیّت رفاه مادّی و پیشرفت‌های علمی و فنّیِ لازم برای حصول آن، هر دو مکرّراً در آثار بهائی ذکر شده است. ولی همان طور که از آغاز حتمی می‌نمود مساعی ناسنجیدۀ فرهنگی مادّه‌گرا برای جدا‌سازی رفاه جسمانی و مالی از پیشرفت‌های روحانی و اخلاقی بشر، به قیمت از دست‌ دادن پشتیبانی همان مردمی تمام شده است که فرهنگ مزبور مدّعی خدمت به آنان می‌باشد. حضرت بهاءالله انذار می‌فرماید: "هر روز ارض در بلای جدیدی مشاهده می‌شود ... مرض عالم به مقامی رسیده که نزدیک به یأس است چه طبیب ممنوع و متطبّب مقبول و مشغول..."

************

علاوه بر سرخوردگی بشریّت از وعده‌های مکتب ماتریالیسم، نیروی دگرگون‌کنندۀ دیگری که تصوّرات نادرستی از واقعیّت را که بشر به قرن بیست و یکم آورده بی‌اعتبار می‌سازد، یک‌پارچه شدن کرۀ زمین است. این نیرو در ساده‌ترین سطح به شکل پیش‌رفت‌هایی در تکنولوژیِ ارتباطات درمی‌آید که امکانات وسیعی را برای برقراری روابط متقابل بین جوامع گوناگونِ جهان به وجود می‌آورد. به موازات تسهیل مبادلات فردی و اجتماعی، دسترسی همگانی به اطّلاعات موجب گردیده که دانش‌ انباشته شده در طیّ قرون و اعصار که تا دوران اخیر تنها در اختیار طبقۀ ممتاز جامعه بود به تملّکِ تمامی خانوادۀ بشری، فارغ از ملّیّت، نژاد یا فرهنگ، درآید. با وجود همۀ نابرابری‌های فاحشی که جریان یک‌پارچه شدن عالم به آنها استمرار می‌بخشد و در حقیقت آنها را تشدید می‌کند، هیچ ناظر مطّلعی نمی‌تواند نقش فعّال آن را در برانگیختن بازاندیشی در بارۀ واقعیّتی که از این تغییرات به ‌وجود آمده انکار نماید. در اثر این بازنگری، نه تنها مراجع قدیم و قویمی چون دین و اخلاقیّات، بلکه حکومت، دانشگاه‌، تجارت، رسانه‌های گروهی و به نحو روزافزونی نظریّات علمی نیز زیر سؤال برده شده‌اند.

علاوه بر عوامل تکنولوژیکی، هم‌بستگی کرۀ ارض اثراتی دیگر، اثراتی حتّی نافذتر و مستقیم‌تر بر روند افکار می‌گذارد. به عنوان مثال، هر چقدر در بارۀ اثرات دگرگون‌کنندۀ مسافرت توده‌های عظیم مردم در سطح بین‌المللی بر آگاهی جهانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ گفته شود مبالغه نخواهد بود و از آن هم مهم‌تر اثرات مهاجرت‌های گسترده‌‌ای است که جهان طیّ یک قرن و نیم گذشته، یعنی از زمان اظهار امر حضرت باب تا کنون شاهد آن بوده است. میلیون‌ها پناهنده از ایذا و آزار فرار نموده و همانند امواج متلاطم از این سو به آن سوی جهان، به خصوص در اکناف قارّات اروپا، افریقا و آسیا در حرکتند. در کنار مصائب ناشی از این آشوب می‌توان آمیزش روزافزون نژادها و فرهنگ‌های متنوّع جهان را به عنوان شهروندان یک وطنِ جهانی ناظر بود. به این ترتیب مردمانی از تبارهای گوناگون با آداب و رسوم فرهنگی مردمان دیگری رو به رو می‌شوند که اجدادشان کوچک‌ترین اطّلاعی در بارۀ آنها نداشتند و به جستجوی معانی و مفاهیمی برمی‌خیزند که گریزی از آن نیست.

غیر ممکن است بتوان تصوّر نمود که تا چه حدّ تاریخ صد و پنجاه سال گذشتۀ جهان می‌توانست متفاوت باشد اگر آن گروه از رهبران جهان که مخاطب پیام حضرت بهاءالله قرار گرفتند اندکی در بارۀ مفهوم حقیقتی که در کُنه تعالیم اخلاقی آن مربّی عالم انسانی نهفته بود و خود نیز مدّعی محترم ‌شمردن آن بودند می‌اندیشیدند. آنچه که برای یک فرد بهائی مسلّم است اینست که به رغم قصور آن رهبران، تغییرات و تحوّلاتی که در پیام حضرت بهاءالله وعده داده شده به نحو مقاومت‌ناپذیری در حال وقوع است. مردم جهان از فرهنگ‌های گوناگون از طریق کشفیّات مشترک و به بهای تحمّل سختی‌های مشترک در برابر این حقیقت قرار گرفته‌اند که همه از یک تبارند، حقیقتی که در زیر پوسته‌ای نازک از تفاوت‌های تصوّریِ هویّت پنهان است. این ادراک و احساس که در واقع سکنۀ زمین "همه اوراق یک شجر" هستند، چه با مخالفت سر‌سختانۀ بعضی از جوامع رو ‌به‌ رو شود و چه مورد استقبال جوامع دیگری به منظور رها شدن از محدودیّت‌های بی‌معنی و خفقان‌آور قرار گیرد، به تدریج به صورت میزانی برای سنجش کوشش‌های جمعی تثبیت خواهد شد.

از دست دادن ایمان نسبت به محتومات مکتب ماتریالیسم و جهانی‌ شدن تدریجی تجربیّات بشری دست به دست هم داده اشتیاقی وافر برای درک هدف عالم هستی به وجود آورده‌ است. ارزش‌های بنیادی زیر سؤال برده می‌شوند، وابستگی‌های کوته‌نظرانه متروک می‌گردند و خواست‌هایی که زمانی قابل تصوّر نبودند مورد پذیرش قرار می‌گیرند. این دگرگونی‌ عظیم و عالم‌گیر همان پدیده‌ای است که بنا به فرمودۀ حضرت بهاءالله، کتب مقدّسۀ ادیان گذشته از آن به عنوان "روز قیامت" یا "روز رستاخیز" یاد کرده‌اند: "قد اتت الصّیحة و خرج النّاس من الأجداث و هم قیام ینظرون." فرایندی که در زیر تمام این در‌به‌دری‌ها و رنج‌ها در جریان است، در اصل یک فرایند روحانی است: "قد سرت نسمة الرّحمن و اهتزّت الأرواح فی قبور الأبدان".

************

در سراسر طول تاریخ، ادیان بزرگ عوامل اصلیِ پیشرفت روحانی بوده‌اند. برای اکثریّت مردم جهان آثار مقدّسۀ هر یک از این شرایع الهیّه، به بیان حضرت بهاءالله، به منزلۀ "مدینۀ الهی" بوده ‌است یعنی منبع علم و حکمتی که قوّۀ مدرکه را کاملاً احاطه نموده و به مخلصین "چشم جدید و گوش بدیع و قلب و فؤاد تازه" عطا کرده است. ادبیات وسیعی که کلّیّۀ فرهنگ‌های مذهبی در غنای آن سهمی داشته‌اند گویای تجربه‌هایی از اعتلای روحانی است که نصیب نسل‌های بسیاری از جویندگان حقیقت شده است. در طول هزاره‌های متمادی، زندگی نفوسی که به انجذابات رحمانی لبّیک گفته‌اند الهام‌بخش موفّقیّت‌های شگفت‌انگیزی در زمینه‌های موسیقی، معماری و سایر هنرها گردیده و این تجربۀ روحانی را برای میلیون‌ها نفر از هم‌کیشان آنان تکرار کرده است. هیچ نیروی دیگری در عالم هستی نتوانسته است این چنین قدرت‌مندانه موجب ظهور و بروز خصایل قهرمانی، از‌ خود‌گذشتگی و خویشتن‌داری در مردم گردد. در سطح اجتماعی، اصول اخلاقیِ منبعث از تعالیم الهی مکرّراً به صورت قوانین جهانی درآمده و سبب تنظیم روابط و ترفیع مقام انسانی شده است. با نگاهی ژرف و حقیقت‌بین می‌توان دریافت که ادیان بزرگ جهان به صورت نخستین نیروهای محرّکه، عالم را در مسیر مدنیّت واقعی قرار داده‌اند. سعی در ردّ این نظر در حقیقت به منزلۀ نادیده‌گرفتن شواهد مسلّم تاریخی است.

پس چرا این میراث بس غنی نقشی محوری در بیداری کاوش روحانی عصر حاضر ایفا نمی‌کند؟ در حاشیه، کوشش‌های مجدّانه‌ای در کار است تا تعالیمی را که روزگاری سبب گسترش آن ادیان شده بود بازخوانی کنند بدان امید که آن تعالیم جذّابیّت گذشتۀ خود را بازیابند امّا قسمت عمدۀ این تلاش‌ها برای راه ‌یافتن به معانی به صورتی پراکنده، فردگرایانه و ناهماهنگ است. کتب مقدّسه تغییری نکرده‌اند و اصول اخلاقی مندمج در آنها اعتبارشان را از دست نداده‌‌اند. هر کس با پشت‌کار از درگاه الهی خالصانه سؤالی بپرسد، از کشف صدای پاسخ دهنده‌ای در مزامیر داود و یا اوپانیشاد محروم نخواهد ماند. هر نفسی که از حقیقت ورای این دنیای مادّی درکی جزئی داشته باشد از بیانات حضرت مسیح یا حضرت بودا که از این حقیقت به نحوی ملموس سخن می‌گویند قلبش به اهتزاز در خواهد آمد. تصاویری که قرآن مجید در مورد آخر الزّمان ارائه می‌نماید هنوز خوانندگان خود را قاطعانه اطمینان می‌دهد که تحقّق عدالت مقصد اصلی ربّ قدیر است. به همین ترتیب، خصوصیّات اصلی حیات قدّیسین و قهرمانان روحانی، در این زمان به هیچ وجه کم‌‌محتوا‌تر از قرون گذشته که این نفوس مقدّسه‌ در آن زندگی می‌کردند به نظر نمی‌رسد. بنا بر این برای بسیاری از مردم متدیّن جهان دردناک‌ترین جنبۀ بحران کنونیِ تمدّن آن است که جستجو برای حقیقت، با اطمینان به راه‌های شناخته ‌شدۀ دین توجّه نکرده است.

این مشکل البتّه دو جنبه دارد. قوّۀ عاقله فقط حاکم بر یک قلم‌رو خصوصی نیست بلکه شرکت‌‌کننده‌ای فعّال در یک نظام اجتماعی است. اگرچه حقایق ادیان بزرگ همواره به اعتبار خود باقی می‌مانند ولی تجربۀ روز‌مرّۀ یک فرد در قرن بیست و یکم با تجاربی که انسان می‌توانست در زمان ظهور هر یک از آن ادیان گذشته داشته باشد بیش از حدّ تصوّر متفاوت است. شیوه‌های تصمیم‌گیریِ دمکراتیک، رابطۀ فرد با حکومت را عمیقاً دگرگون ساخته است. زنان به حقّ با اعتماد فزاینده‌ و با موفّقیّت روزافزون برای برابری کامل حقوق خود با مردان پافشاری می‌نمایند. جهش‌های علمی و تکنولوژیکی نه تنها نحوۀ عمل بلکه مفهوم جامعه و در حقیقت مفهوم عالم وجود را تغییر می‌دهد. آموزش و پرورش عمومی و پدید آمدن ناگهانی میادین جدیدی از خلّاقیّت راه را بر ژرف‌نگری‌هایی می‌گشاید که تحرّک و هم‌بستگی اجتماعی را موجب می‌شود و فرصت‌هایی پیش می‌آورد که مقرّرات قانون هر شهروندی را به بهره‌گیری کامل از آن فرصت‌ها تشویق می‌کند. تحقیقات در زمینۀ سلول‌های بنیادی، انرژی اتمی، هویّت جنسی، فشارهای اِکولوژیکی، و کاربرد ثروت دست کم پرسش‌هایی اجتماعی را بر‌می‌انگیزند که ابداً ‌سابقه نداشته است. این دگرگونی‌ها در کنار دگرگونی‌های بی‌شمار دیگری که عموماً بر جمیع جنبه‌های حیات انسان اثر ‌می‌گذارد ابعاد بی‌کران تازه‌ای از گزینه‌های روزمرّه را هم برای جامعه و هم برای فرد به وجود آورده است. آنچه تغییر نکرده ضرورت اجتناب‌نا‌پذیرِ انتخاب این چنین گزینه‌ها، چه در جهت مثبت و چه در جهت منفی است. اینجاست که ماهیّت روحانیِ بحران عصر حاضر بیش از پیش خود را نشان می‌دهد زیرا در اکثر تصمیم‌گیری‌ها نه تنها مسائل عملی بلکه مسائل اخلاقی نیز مطرح‌ می‌باشد. بنا بر این تا حدّ زیادی می‌توان گفت که یکی از عللِ قطعی سست‌ایمانی نسبت به ادیان سنّتی این بوده است که جوینده نتوانسته است در بطن آنها رهنمون‌هایی بیابد که لازمۀ یک زندگی موفّق و اطمینان‌بخش در شرایط عصر تجدّد ‌باشد.

دومین عاملی که مانع از آن می‌شود که نظام‌های اعتقادی موروثی بتوانند از نو به صورت پاسخی به اشتیاق روحانی انسان جلوه‌گر شوند، اثرات یک‌پارچه شدن جهان است که قبلاً به آن اشاره شد. در سراسر عالم، افرادی که در محیط مذهبی خاصّی بزرگ شده‌اند یک‌باره خود را در تماس نزدیک با کسانی می‌بینند که عقاید و آداب‌شان در نخستین برخورد به طرز آشتی‌ناپذیری متفاوت به نظر می‌رسد. این تفاوت‌ها اغلب موجب می‌شود که بین طرفین یک حالت دفاعی، نفرت پنهانی و درگیری آشکار ایجاد گردد. ولی در بیشتر موارد سریعاً به تجدید نظر در عقاید موروثی و تشویق شدن به کوشش برای دریافتن ارزش‌های مشترک می‌انجامد. بدون شک حمایتی که فعّالیّت‌های بین ادیانی از آن برخوردارند تا حدّ زیادی مدیون این گونه واکنش‌ از سوی تودۀ مردم است. با چنین رویکردهایی، ناگزیر عقاید مذهبی خشکی که معاشرت و تفاهم را ممنوع می‌کنند به زیر پرسش برده می‌شوند. اگر فرد با مردمان دیگری برخورد نماید که به صورت ظاهر عقایدشان کاملاً با عقاید او متفاوت ولی حیات اخلاقی‌شان درخور تحسین باشد، چه چیزی دین او را از دین آنان برتر می‌سازد؟ از طرف دیگر اگر همۀ ادیان بزرگ در بعضی از اساسی‌ترین ارزش‌ها مشترک‌اند، آیا تمسّک به فرقه‌گرایی این خطر را ندارد که فقط موجب تحکیم سدهای بی‌مورد بین یک فرد و همسایگان‌اش گردد؟

بنا بر این از بین کسانی که با موضوع مورد بحث تا حدّی آشنایی دارند و نسبت به آن بی‌طرف هستند، کمتر کسی ممکن است تصوّر کند که هیچ یک از نظام‌های دینی گذشته بتواند نقش رهبری نهایی انسان را در رابطه با مسائل زندگی عصر حاضر به عهده گیرد حتّی با این فرض غیرِ محتمَل که فرقه‌های پراکندۀ آن نظام دینی به خاطر رسیدن به این هدف با هم متّحد شوند. هر یک از آیین‌هایی که دنیای امروز آنها را به عنوان ادیان مستقلّ می‌شناسد در قالب کتب مقدّس و سوابق تاریخی‌اش شکل ‌گرفته است و چون در غیاب کلام موثّقِ مؤسّس آن آیین نمی‌تواند به تأویل یا بازنویسی نظام اعتقادی خود بپردازد قادر نخواهد بود که به پرسش‌های بی‌شماری که روند تکامل اجتماعی و فکری بشر پیش آورده است پاسخ کافی دهد. این نارسایی نظام‌های اعتقادیِ دیروز برای حلّ مشکلات جهان امروز هرچند ممکن است برای عدّه‌ای درد‌آور باشد ولی باید پذیرفت که از جمله خصوصیّات ذاتی فرایند تکامل است. پافشاری در تحمیل نوعی بازگشت به گذشته فقط می‌تواند سرخوردگی از دین را بیشتر و درگیری‌های فرقه‌ای را شدیدتر نماید.

************

این وضع بغرنج هم تصنّعی است و هم خودکرده. نظام جهانی‌ای که اکنون بهائیان در آن مشغول ابلاغ پیام حضرت بهاءالله هستند، اگر بتوان عنوان نظام بر آن نهاد، آن گونه نظامی است که سوء‌ برداشت‌هایش، هم از ماهیّت انسان و هم از فرایند تکامل اجتماعی آن‌، چنان بنیادین است که شدیداً مانع خردمندانه‌‌ترین و خیرخواهانه‌ترین اقدامات برای رفاه عالم انسانی می‌گردد. این امر به خصوص در مورد آشفتگی فکری که تقریباً همۀ جوانب موضوع دین را احاطه نموده صدق می‌کند. برای اینکه بهائیان بتوانند به نحوی موثّر پاسخگوی نیازهای روحانی همسایگان خود باشند باید درک عمیقی از مسائل مربوطه پیدا کنند. اهمّیّت به کار بردن قوّۀ تفکّر و ابتکاری را که لازمۀ این امر خطیر است می‌توان از اندرزی استنباط نمود که به کرّات و شاید بیش از هر پند دیگری در آثار بهائی ذکر شده است، یعنی توصیه به "تفکّر"، "تعمّق" و "تأمّل".

یک تصوّر معمول در گفتمان‌های عمومی اینست که "دین" یعنی انبوهی از فرقه‌های مذهبی موجود. عجب نیست اگر این نظر با اعتراض فوری گروه‌های دیگری رو به رو می‌شود که معتقدند منظور از دین هر یک از نظام‌های عقیدتی عظیم و مستقلّ تاریخ می‌باشد که تمدّن‌های کاملی را شکل ‌داده و الهام بخشیده‌ است. لکن این نقطۀ نظر نیز به نوبۀ خود این پرسش اجتناب‌ناپذیر را پیش می‌آورد که در دنیای معاصر کجا می‌توان این دین‌های تاریخی را پیدا کرد؟ دقیقاً کجا می‌توان ادیان "یهودی"، "بودایی"، "مسیحی"، "اسلام" و سایر شرایع مستقلّ تاریخی را شناسایی نمود در حالی که واضح است که نمی‌توان آنها را با سازمان‌های مخالف آشتی‌ناپذیری که ادّعا می‌کنند سخنگوی تامّ‌ الاختیار آن مذاهب‌اند یکی دانست. مشکل به همین جا ختم نمی‌شود. پاسخ دیگری که باز به احتمال زیاد به این پرسش داده خواهد شد این است که منظور از دین فقط نوعی نگرش به زندگی و احساس ارتباط با واقعیّتی فراتر از عالم مادّی می‌باشد. با قبول این نظر، دین به خصیصه‌ای فردی، انگیزه‌ای غیر سازمانی و تجربه‌ای عمومی تعبیر می‌شود. ولی این تعبیر نیز از نظر اکثر متدیّنین عیناً فاقد همان قدرت تربیتِ نفس و اثر وحدت‌آفرینی است که به دین معنی و مفهوم می‌بخشد. مخالفین این نظر حتّی ممکن است چنین استدلال کنند که به عکسِ این تصوّر، دین حاکی از نحوۀ زندگی مردمانی است که همانند خودشان به برگزاری رسوم شاقّ روزانۀ مذهبی و مبارزه با نفس مشغولند، روالی که آنان را از بقیۀ افراد جامعه کاملاً مجزّا می‌سازد. وجه مشترک این تعبیرات گوناگون آنست که همگی پدیده‌ای را که به اعتراف عموم کاملاً فوق ادراکِ بشری است، به تدریج در محدوده‌های ذهنی ساخت بشر، خواه سازمانی، فقهی، تجربی و یا رسوم مذهبی زندانی کرده‌اند.

تعالیم حضرت بهاءالله گره‌های پیچیدۀ نظرات متناقض را می‌گشاید و به این ترتیب بسیاری از حقایق را که صریحاً یا تلویحاً در کنه آثار همۀ ادیان الهی مندمج است به بیانی جدید تدوین می‌کند. اگرچه توضیح ذیل به هیچ وجه قرائت کاملی از منظور حضرت بهاءالله نیست امّا آن حضرت روشن فرموده که هر گونه کوشش برای درک و یا توصیف حقیقت ذات الوهیّت از طریق مقولات فقهی و براهین اعتقادی، نوعی خود‌فریبی است: "و بر اولی العلم و افئدۀ منیره واضحست که غیب هویّه و ذات احدیّه مقدّس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده و متعالیست از وصف هر واصفی و ادراک هر مُدرکی." تنها راهی که خالق ممکنات با مخلوقِ پیوسته در حالِ تحوّلِ خود ارتباط برقرار می‌نماید از طریق ظهور هیاکل مقدّسۀ پیامبران است که مظهر صفاتِ ذات منیع لایدرک می‌باشند: "و چون ابواب عرفان ذات ازل بر وجه ممکنات مسدود شد لهذا به اقتضای رحمت واسعه ... جواهر قدس نورانی را از عوالم روح روحانی به هیاکل عزّ انسانی در میان خلق ظاهر فرمود تا حکایت نمایند از آن ذات ازلیّه و ساذج قدمیّه."

قضاوت در بارۀ مقام انبیای الهی و برتر ‌شمردن یکی بر دیگری فی‌الحقیقه قبول این خیال واهی است که خداوند، آن ذات مطلق ازلی، تابع ارجحیّت‌های بلهوسانۀ بشری است. حضرت بهاءالله صریحاً می‌فرماید: "باری معلوم و محقّق آن جناب بوده که جمیع انبیا هیاکل امر الله هستند که در قمایص مختلفه ظاهر شدند و اگر به نظر لطیف ملاحظه فرمایی همه را در یک رضوان ساکن بینی و در یک هوا طایر و بر یک بساط جالس و بر یک کلام ناطق و بر یک امر آمر." هم‌چنین تصوّر اینکه حقیقت این هیاکل فرید می‌تواند و یا باید در فرضیّه‌های ناشی از تجارب عالم مادّی محدود شود به همان اندازه جسورانه است. حضرت بهاءالله می‌‌فرماید منظور از "معرفت‌ الله" در حقیقت معرفت مظاهر مقدّسه است که اراده و صفات خداوند را متجلّی می‌نمایند و در این مقام است که روح انسانی با خالقی که در غیر این ‌صورت از حیطۀ درک و بیان خارج است ارتباط نزدیک پیدا می‌کند. اینست فرمودۀ حضرت بهاءالله در بارۀ مقام مظاهر ظهور الهی: "اشهد انّ بجمالک ظهر جمال المعبود و بوجهک لاح وجه المقصود."

دین روح انسانی را از توانایی‌های بالقوّه‌ای آگاه می‌سازد که بدون آن، آگاهی بر آنها غیر قابل تصوّر است. هر چه یک فرد بیشتر بیاموزد که از اشراقات مظهر وحی عصر خود بهره گیرد به همان نسبت سرشتش بیشتر مشحون از صفات الهی خواهد شد. حضرت بهاءالله می‌فرماید: "جمیع ناس در ظلّ تربیت آن آفتاب حقیقت تربیت گردند تا به این مقام و رتبه که در حقایق ایشان مستودع است مشرّف و فائز شوند." از آنجایی که از جمله اهداف خَلقِ انسان "اصلاح عالم" و پیشبرد مدنیّت دائم الاتّساع الهیّه بر بسیط زمین است، یکی از نیروهای فوق‌العادۀ دین آن است که می‌تواند مؤمنین را از قید زمان آزاد سازد و آنان را به فداکاری به خاطر نسل‌های قرون آینده وادارد. در حقیقت چون روح فنا‌ناپذیر است آگاهیش بر هویّت حقیقی خود این توانایی را به او می‌دهد که نه تنها در این عالم بلکه در عوالم بعد نیز حتّی به نحوی مستقیم‌تر به این فرایند تحوّل و تکامل خدمت کند. به فرمودۀ صریح حضرت بهاءالله: "اشراقات آن ارواح سبب ترقّیات عالم و مقامات امم است ... هیچ شیء از اشیاء بی ‌سبب و علّت و مبدء موجود نه و سبب اعظم ارواح مجرّده بوده و خواهد بود ".

بنا بر این برای نوع انسان که توسّط یکی از متفکّران بانفوذ زمان حاضر "تکاملی که از خودش آگاه شده" توصیف گردیده، ایمان اشتیاقی ضروری و خاموش نشدنی است. رویدادهای قرن بیستم به نحوی اندوه‌بار و قاطع نشان داد که اگر ابراز طبیعی ایمان به طور تصنّعی مسدود گردد آدمی به ناچار برای ارضای این نیاز به تراشیدن و پرستش بت‌هایی پوچ و حتّی موهن اقدام خواهد نمود. ایمان انگیزه‌ای انکارناپذیر است.

مختصر آنکه پروردگار عالمیان که سرچشمۀ نظام دانشی است که آن را دین می‌نامیم از طریق فرایند مداوم ظهور پیامبران، انسجام و یک‌پارچگی این نظام و برائت آن را از تناقضات ناشی از جاه‌طلبی‌های فرقه‌ای به شهود می‌رساند. مأموریّت هر مظهر ظهور مرحله‌ای از مراحل نامحدود تجلّیات یک حقیقت واحد و همراه با استقلال و اختیاراتی ورای موازین بشری است. از آنجایی که هدف از استمرار ظهورات الهی آگاه کردن بشر از قابلیّت‌ها و مسئولیّت‌هایش در مقام حافظ و امانت‌دار جهان آفرینش می‌باشد، این فرایند صرفاً تکرار مکرّرات نیست بلکه فرایندی تدریجی و پیشرو است و تنها زمانی کاملاً درک می‌شود که با این دید و در این فحوا نگریسته شود.

بهائیان به هیچ ‌وجه نمی‌توانند ادّعا کنند که در این مراحل اوّلیّۀ امر بهائی، بیش از شمّه‌ای از حقایق نهفته در ظهوری را که آیین‌شان بر آن مبتنی است درک کرده‌اند. مثلاً حضرت شوقی افندی در اشاره به فرایند رشد و تکامل امر بهائی می‌فرماید: "آنچه می‌توانیم معقولانه جرأت اقدام آن را به خود دهیم اینست که بکوشیم تا به درک لمحه‌ای از اوّلین اشعّۀ فجر موعودی که باید در میقات مقرّر ظلمات مستولی بر عالم انسانی را محو و زایل نماید نائل شویم." این بیان مبارک، علاوه بر تشویق به فروتنی، گویای این حقیقت است که حضرت بهاءالله دین تازه‌ای به عالم نیاورده ‌است که بر تعدّد سازمان‌های فرقه‌ای عصر حاضر بیفزاید بلکه مفهوم کلّی دین به عنوان نیروی محرّکۀ اصلیِ پیشرفت و آگاهی را در قالبی جدید ارائه نموده‌ است. از آنجایی که نژاد انسان با تمام کثرت و تنوّعش نوع واحدی است بنا بر این تصرّفات الهی برای پرورش خصایص ذهنی و معنوی مکنونۀ نوع بشر نیز فرایند واحدی است. قهرمانان و قدّیسینی که در این مرحله از فرایند تلاش می‌کنند، قهرمانان و قدّیسینِ همۀ مراحل این فراینداند و موفّقیّت‌هایشان، موفّقیّت‌های تمام مراحل آن. این ضابطه‌ای است که در حیات و آثار حضرت عبدالبهاء متجلّی بود و امروزه در جامعۀ بهائی که وارث تمامی دست‌آوردهای روحانی بشریّت است مشهود می‌باشد، میراثی که به طور یکسان در دسترس همۀ مردم جهان قرار دارد.

بنا بر این، دلیل مکرّر بر وجود پروردگار آنست که آن ذات منیع لایُدرَک از اوّل لا اوّل خود را متتابعاً ظاهر ساخته است. در مفهومی کلّی‌تر، حماسۀ بزرگ تاریخ دینی بشر، همان طور که حضرت بهاءالله می‌فرماید، نمایان‌گر تحقّق "عهد و میثاق الهی" است، میثاق پای‌داری که طبق آن، خالق ممکنات انسان را از هدایت دائمش که لازمۀ پیشرفت روحانی و اخلاقی بشر است مطمئن می‌سازد و از او می‌خواهد که این ارزش‌های معنوی و اخلاقی را قلباً و باطناً بپذیرد و عملاً به مرحلۀ اجرا درآورد. هر کس آزاد است تا چنانچه مایل باشد نقش منحصر به فرد هر یک از مظاهر الهی را با تفسیری تاریخ‌گرا از شواهد، زیر سؤال ببرد امّا یک چنین نظریّه‌پردازی کمکی به توجیه تحوّلاتی که افکار را دگرگون ساخته‌ و تغییراتی در روابط بشری به وجود آورده که نقشی حیاتی در تکامل اجتماعی داشته است، نخواهد کرد. مظاهر مقدّسۀ الهیّه در مقاطع زمانیِ بسیار نادری که موارد شناخته شدۀ آن از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کند ظاهر شده‌اند، هر یک با صراحت مرجعیّت تعالیم‌شان را اعلام کرده‌اند و هر یک چنان تأثیر عمیقی در پیشرفت تمدّن داشته‌اند که با هیچ پدیدۀ دیگری در تاریخ قابل مقایسه نیست. حضرت بهاءالله خاطرنشان می‌فرماید: "ملاحظه کن در حین ظهور مظهر کلّیّه قبل از آنکه آن ذات قدم خود را بشناساند و به کلمۀ امریّه تنطّق فرماید عالِم بوده و معلومی با او نبوده و هم‌چنین خالق بوده و مخلوقی با او نه".

************

متداول‌ترین اعتراضی که نسبت به برداشت فوق از دین ابراز می‌شود این است که تفاوت‌‌هایی که در بین ادیان وجود دارد آن چنان بنیادی است که پنداشتن آنها به عنوان مراحل یا جوانب یک نظام واحدِ حقیقت، به منزلۀ انکار واقعیّات است. چنین واکنشی با توجّه به توهّماتی که ماهیّت دین را مستور کرده قابل درک است. امّا این اعتراضات بیش از پیش به بهائیان فرصت می‌دهد تا در همان مفهوم تکاملی که در آثار حضرت بهاءالله آمده است اصول مطروحه در این رساله را به نحوی واضح‌تر بیان نمایند.

تفاوت‌های مزبور که به عنوان منظور اصلی کتب مقدّسه وانمود می‌شوند یا از نوع رسوم عملی دین است و یا از مقولۀ اعتقادی آن. در مورد رسوم عملی حاکم بر زندگی شخصی، بهتر است این مسئله در مقایسه با جنبه‌های مشابه زندگی مادّی مورد بررسی قرار گیرد. بسیار غیر محتمل است که تفاوت‌ در زمینه‌های بهداشت، پوشاک، درمان، تغذیه، وسایل نقلیّه، تسلیحات، معماری یا فعّالیّت‌های اقتصادی، هر قدر هم که فاحش باشد، دیگر به طور جدّی به عنوان دلیلی برای انکارِ یکی بودن نوع انسان از حیث اصل و ریشه، مورد قبول واقع گردد. تا آغاز قرن بیستم این نوع استدلال‌های سطحی عمومیّت داشت، امّا تحقیقات تاریخی و مردم‌شناسی اکنون چشم‌اندازی یک‌پارچه از فرایند تکامل فرهنگی‌ را ارائه می‌دهد که از طریق آن تجلّیات و سایر جلوه‌های بی‌شمار خلّاقیّت بشری به وجود آمده‌اند، از نسلی به نسل بعد منتقل شده‌اند، به تدریج دست‌خوش دگرگونی گشته‌اند و غالباً با گسترش دامنۀ خود، بر غنای زندگی اقوام در سرزمین‌های دوردست افزوده‌اند. بنا بر این، اینکه اجتماعات امروزِ جهان نمایان‌گر تنوّع وسیع این گونه پدیده‌ها هستند، به هیچ وجه معرّف هویّت ایستا و تغییر‌ناپذیر ‌آن اقوام نیست بلکه صرفاً مشخّص‌‌کنندۀ مرحله‌ای است که هریک از گروه‌ها در حال گذر از آن هستند یا لااقلّ تا همین اواخر در آن مرحله قرار داشته‌اند. با این حال، همۀ این نمادهای فرهنگی تحت فشار هم‌بستگی جهانی، اکنون در حال تغییر و تحوّل‌اند.

به فرمودۀ حضرت بهاءالله، روند تکاملیِ مشابهی حیات دینی بشر را شکل داده است با این تفاوت که تعالیم الهی صرفاً حوادثی شکل ‌گرفته از روش مداوم آزمون و خطای تاریخ نیست بلکه این ضوابط در هر یک از ظهورات الهی به عنوان خصوصیّات اصلی آن ظهور صریحاً بیان شده، در کتب مقدّسۀ آنها مندمج گردیده و جامعیّت و انسجام آنها در طیّ چندین قرن با صداقت حفظ گردیده است. در عین حال که برخی از ویژگی‌های هر کدام از این مجموعه‌های قوانین نهایتاً مقاصد خود را ایفا نموده و سرانجام تحت ‌الشّعاع ارزش‌های متفاوتی که حاصل فرایند تکامل اجتماعی است قرار می‌گیرد، امّا اصل آن قوانین به هیچ وجه مرجعیّت و اعتبار خود را در آن مرحلۀ طولانی از پیشرفت بشر که نقشی حیاتی در پرورش رفتار و سلوک انسان داشته است از دست نمی‌دهد. حضرت بهاءالله می‌فرماید: "این اصول و قوانین و راه‌های محکم متین از مطلع واحد ظاهر و از مَشرق واحد مُشرق و این اختلافات نظر به مصالح وقت و زمان و قرون و اعصار بوده".

به این ترتیب این استدلال که تفاوت‌ در مقرّرات و مراسم و دیگر شعایر مذهبی را می‌توان ایرادی مهم بر وحدت ذاتی ادیان آسمانی به شمار آورد، نشانۀ نادیده گرفتن مقصدی است که آن تعالیم دنبال کرده‌اند. ضعف آشکار‌ترِ این استدلال، فرق ننهادن بین مبادی پایدار و ویژگی‌‌های گذرای دین است. پیام اصلی دین تغییر‌ناپذیر است، چنان‌که حضرت بهاءالله می‌فرماید: "هذا دین الله من قبل و من بعد " .بین نقش دین در هموار کردن راه برای برقراری روابط متعالی‌‌تر و غنیّ‌تری بین روح انسان با آفریدگار خود — و اعطای مسئولیّتِ به مراتب بیشتری به فرد برای تعدیل غرایز حیوانی طبیعت بشری — با نقش دیگر آن یعنی ارائۀ هدایات برای کمک به پیشبرد فرایندِ تمدّن‌‌سازی به هیچ ‌وجه مغایرتی وجود ندارد.

مفهوم استمرار ظهورات الهی و سیر تکاملی دین، ضرورت شناسایی هر یک از آن مطالع وحی در زمان ظهورشان را به خصوص تأکید می‌کند. قصور اکثریّت نوع بشر در این مورد، جوامع بزرگی را به کرّات محکوم به آن نموده که بنا بر عادت دیرین، همان احکام و شعایری را که مدّت‌ها پیش نقش خود را ایفا نموده و اجرای آنها در این زمان صرفاً پیشرفت اخلاقی را مختل می‌سازد، باز تکرار نمایند. متأسّفانه امروز یکی از نتایج حاصلۀ این قصور، کم ‌‌‌اهمّیّت جلوه نمودن دین بوده است. درست در آن لحظۀ ترقّی و پیشرفت جمعی که عالم انسانی تلاش خود را برای رویارویی با چالش تجدّد آغاز کرد آن سرمایۀ روحانی که اساساً منبع و سرچشمۀ شهامت اخلاقی و روشن‌بینی او بود به سرعت به موضوعی مورد تمسخر تبدیل شد، ابتدا در سطح تصمیم‌گیری در بارۀ راهی که جامعه باید در پیش گیرد و نهایتاً در میان توده‌های بیشتر و بیشتر مردم. بنا بر این جای شگفتی نیست اگر این ویران‌کننده‌ترین مورد از موارد بسیارِ خیانت در امانت که موجب فروریزی حسّ اعتماد جامعه گردیده، به مرور زمان اساس خودِ ایمان را نیز به کلّی متزلزل سازد. به این دلیل است که حضرت بهاءالله مخاطبین آثار خود را مکرّراً به تفکّری عمیق در بارۀ درس عبرتی که می‌توان از این اشتباهاتِ پی‌درپی گرفت توصیه فرموده‌ است: "حال قدری تأمّل نمایید که سبب اعتراض ناس بعد از طلب و آمال ایشان چه بود..." ، "سبب چه بود ... به این قسم اعتراض نمودند و احتراز جستند..." ، "چه سبب این گونه اختلافات بوده..." ، "تأمّل فرمایید که سبب این افعال چه بود...."

آسیب بس شدید‌تری که بر درک دین وارد آمده پیش‌فرض‌ها و ظنون دینی بوده است. یکی از خصوصیّات همیشگی فرقه‌‌گرایی دینی در گذشته نقش سلطه‌‌جویانۀ طبقۀ روحانیّون بوده است. درغیاب نصوص صریح کتب آسمانی دایر بر تعیین قطعی مرجعیّت نهادهای دینی، روحانیّونِ برجسته موفّق شدند حقّ انحصاری تعبیر و تفسیر آثار نزولی و مقاصد الهی را به خود اختصاص دهند. گرچه انگیزه‌های آنان متفاوت بود ولی پیامد عمومی و اسف‌بار بدعت‌های این مدّعیان سبب شد که الهامات روحانی از جریان باز ایستد، فعّالیّت‌های فکری مستقلّ عقیم مانَد، شعایر جزئی و کم ‌‌اهمّیّت مذهبی مرکزیّت و اولویّت یابد، و غالباً نسبت به مردمی که آیینی غیر از اعتقادات رؤسای خودگماشتۀ مذهبی داشته‌اند، نفرت و کین به وجود آید. اگرچه هیچ نیرویی نمی‌توانست قدرت خلّاقۀ تصرّفات الهی را مآلاً از ادامۀ کار خود در جهت بالا ‌بردن تدریجی ادراک بشر بازدارد، امّا با ایجاد این گونه موانع ساختگی دامنۀ موفّقیّت‌هایی که در هر عصر می‌توانست به دست آید به نحو فزاینده‌ای محدود شد.

به مرور زمان، نظام عقیدتی موفّق شد که در بطن هر یک از ادیان بزرگ مرجعیّتی موازی و حتّی مغایر با روح تعالیم مُنزله‌ای که مبنای آن دین بود بیافریند. حکایت مشهور حضرت مسیح در مورد مالکی که در مزرعه‌اش بذر کاشته بود هم این مسئله و هم پیامدهای آن برای زمان حاضر را بیان می‌کند: "چون مردم در خواب بودند دشمنش آمده در میان گندم کرکاس ریخته برفت" وقتی کارگران پیشنهاد کردند که بروند و علف‌ها را جمع کنند صاحب‌ زمین جواب داد "نی مبادا وقت جمع کردن کرکاس گندم را با آنها بر‌کنید بگذارید که هر دو تا وقت حصاد با هم نموّ کنند و در موسم حصاد دروگران را خواهم گفت که اوّل کرکاس‌ها را جمع کرده آنها را برای سوختن بافه‌‌ها ببندید امّا گندم را در انبار من ذخیره کنید." قرآن کریم در سرتاسر صفحاتش، شدیدترین نکوهش‌های خود را متوجّه آسیب‌های روحانیِ حاصله از این رقابت در سلطه‌جویی می‌سازد: "قل انّما حرّم ربّی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغی بغیر الحقّ و ان تشرکوا بالله ما لم ینزّل به سلطاناً و ان تقولوا علی الله ما لا تعلمون." از دیدگاه تفکّر امروزی حیرت‌انگیزترین مسئله این است که علمای دینی که نسل اندر نسل تحمیل عقایدشان بر دین عیناً خیانتی را مجسّم ساخته که مخاطب کلماتی چنین تند و انذار‌دهنده قرار گرفته ‌است، همان انذارات را به عنوان سلاحی برای سرکوب کردن اعتراضاتی به کار می‌‌برند که به خاطر غصب مرجعیّت روحانی علیه آنان به عمل می‌آید.

در واقع هر مرحلۀ جدید از سیر تکاملیِ ظهور حقایق روحانی، در زمان و در انبوهی از تصاویر و تفاسیر ظاهری و تحت الّلفظی منجمد گردید و تفاسیری که بسیاری از آنها از فرهنگ‌هایی که خود از نظر اخلاقی منسوخ بودند اقتباس شد. مفاهیمی چون رستاخیز جسمانی، بهشتی آکنده از لذایذ نفسانی، تناسخ، خوارق عاداتِ وحدت وجودی و نظایر آنها، به رغم ارزشی که در مراحل اوّلیّۀ تکاملِ ادراک بشری داشته‌اند، در عصری که کرۀ زمین به معنی واقعیِ کلمه تبدیل به یک وطن شده و انسان‌ها باید بیاموزند که خود را شهروند این وطن واحد بدانند، دیوارهای جدایی و اختلاف بنا می‌کنند. در این فحوا است که دلیل شدّت انذارات حضرت بهاءالله را در بارۀ موانعی که علمای قشری دینی در راه جویندگان حقیقت ایجاد می‌کنند، بهتر می‌توان درک کرد: "یا معشر العلمآء لا تزنوا کتاب الله بما عندکم من القواعد و العلوم انّه لقسطاس الحقّ بین الخلق. " حضرت بهاءالله در مکتوبی خطاب به پاپ پی نهم او را پند می‌دهد به اینکه خداوند در این یوم آنچه را که در دین ابدی است "خزن ... فی اواعی العدل و القی فی النّار ما ینبغی لها".

************

وقتی که ذهن از خس و خاشاک انبوهی که علم الهیّات به دور دین پیچیده مبرّا شود انسان می‌تواند معانی عبارات آشنای کتب مقدّسه را از دید حضرت بهاءالله بررسی کند. آن حضرت می‌فرماید: "این یوم را مثلی نبوده و نیست چه که به مثابۀ بصر است از برای قرون و اعصار و به مثابۀ نور است از برای ظلمت ایّام." شگفت‌انگیز‌‌ترین مشاهداتی که از این چشم‌انداز حاصل می‌شود، وحدتِ هدف و اصولی است که به ویژه در سراسر تورات و انجیل و قرآن جاری است، اگرچه طنین این وحدت را به آسانی می‌توان در آثار مقدّسۀ سایر ادیان جهان نیز ملاحظه کرد. همان مطالب اساسی از بطن احکام، مواعظ، حکایات، استعارات و تعبیراتی که آنها را دربرگرفته‌اند، مکرّراً پدیدار می‌گردند. در بین این حقایق بنیادین، آنچه از همه به مراتب بارزتر است پیشرفت تدریجی طرز بیان و قاطعیّت تأکید بر یکتایی خداوندِ خالق کلّ جهان هستی اعمّ از عالم مادّی یا عوالم روحانی می‌باشد. کتاب مقدّس تورات چنین تصریح می‌کند: "من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی" و همین مفهوم زیربنای تعالیم بعدی حضرت مسیح و حضرت محمّد را تشکیل می‌دهد.

نوع انسان به عنوان وارث، امانت‌دار و محور جهان هستی، بدین منظور خلق شده است که خالق خود را بشناسد و به تحقّق مقاصد او خدمت کند. واکنش ذاتی انسان در قبال چنین وظیفه‌ای در عالی‌ترین تجلّی خود به صورت عبادت که مستلزم تسلیم کامل و صمیمانه در مقابل قدرتی که درخور چنین بزرگداشت و تجلیلی است ظاهر می‌گردد. "باری پادشاه سرمدی و باقی و نادیده را، خدای حکیم وحید را اکرام و جلال تا ابد الآباد باد" جزء لاینفکّ این روح ستایش و ابراز آن به صورت خدمت به ارادۀ الهی برای نوع انسان است. در پرتو این معرفت که "قل انّ الفضل بید الله یؤتیه من یشاء و الله واسع علیم" مسئولیّت‌های انسان آشکار می‌شود. قرآن کریم می‌فرماید: "لیس البرّ ان تولّوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب ولکنّ البرّ من آمن بالله ... و آتی المال علی حبّه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السّبیل و السّائلین." حضرت مسیح به کسانی که پیام او را اجابت کردند چنین فرمود: "شما نمک جهانید" "شما نور عالمید." میکاه نبی با خلاصه کردن مضمونی که بارها در سراسر تورات مقدّس تکرار شده و سپس در انجیل جلیل و قرآن کریم نیز آمده است سؤال می‌کند: "خداوند از تو چه چیز را می‌‌طلبد غیر از اینکه انصاف را بجا آوری و رحمت را دوست بداری و در حضور خدای خویش با فروتنی سلوک نمایی؟"

کتب مقدّسه به همین میزان بر این اصل نیز توافق دارند که توانایی روح در نیل به درک مقاصد آفریدگار تنها محصول کوشش او نیست بلکه لطف و عنایت خداوند است که راه را می‌گشاید. حضرت مسیح این نکته را به زبانی روشن و به یادماندنی بیان فرموده ‌است: "من راه و راستی و حیات هستم هیچ‌ کس نزد پدر جز به وسیلۀ من نمی‌آید." اگر شخصْ این بیان را صرفاً مبارزه‌ای تعصّب‌آمیز علیه دیگر مراحل فرایندِ واحد و مداوم هدایت الهی تلقّی نکند، آن را به وضوح تبلور این حقیقت محوریِ ادیان سماوی مشاهده می‌نماید که دسترسی به غیب منیع لا‌یدرک یعنی آفریننده و حافظ عالم وجود، تنها از طریق آگاه شدن از انوار ساطعه از عوالم الهی میسّر است. این تمثیل در یکی از زیباترین سوره‌های قرآن مجید آمده است: "الله نور السّموات و الارض ... نور علی نور یهدی الله لنوره من یشاء". در کتب انبیای عبرانی، واسطۀ فیض الهی که مقدّر بود در مستقبل ایّام در دیانت حضرت مسیح در هیکل پسر انسان و در اسلام در قالب کتاب‌ الله ظاهر شود، شکل یک پیمان محکم و متین بین خالق ممکنات با حضرت ابراهیم، پیامبر برگزیدۀ او و پدر امّت‌ها، به خود گرفت: "و عهد خویش را در میان خود و تو و ذرّیتت بعد از تو استوار گردانم که نسلاً بعد نسل عهد جاودانی باشد تا ترا و بعد از تو ذریّت ترا خدا باشم."

همۀ آیین‌های بزرگ به تلویح و معمولاً به تصریح به توالی ظهورات الهی اشارت دارند. یکی از قدیم‌ترین و روشن‌ترین این اشارات را در "بهگود گیتا" می‌خوانیم: "گرچه من از زادن و مردن فارغم، گرچه من خدای کائناتم، چیره بر طبیعت خود به نیروی ’مایا‘ی خویش در میان مردم آیم. آنجا که نیکوکاری از رونق برافتد و تبه‌کاری بالا گیرد من در قالب تن مجسّم شوم و در میان مردم آیم تا اساس خیر نگهبانی کنم و بنیاد شرّ براندازم. من در هر دور پيدا آيم تا آيين راستى برقرار سازم". این داستان مهیّج ادامه‌دار ساختار اصلی کتاب عهد عتیق را تشکیل می‌دهد، کتابی که ابواب متوالی‌اش نه تنها رسالت حضرت ابراهیم و حضرت موسی "که خداوند او را رو به رو شناخته•" ، بلکه رسالت سلسلۀ انبیای کِهتری را نیز بازگو می‌کند که کاری را که آن پیامبران اولو العزم آغاز کرده بودند ترویج و تحکیم بخشیدند. به همین ترتیب هیچ نظر‌پردازیِ بحث‌انگیز و عجیب و غریب در بارۀ ماهیّت واقعی حضرت مسیح، نمی‌توانست رسالت آن حضرت را از اثرات دگرگون‌کننده‌ای که امر حضرت ابراهیم و حضرت موسی بر مسیر تمدّن عالم گذاشته بود جدا سازد. حضرت مسیح خود انذار می‌فرماید که این او نیست که کسانی را که پیامش را انکار می‌کنند نکوهش خواهد کرد بلکه "موسی است که بر او امیدوار هستید. زیرا اگر موسی را تصدیق می‌کردید مرا نیز تصدیق می‌کردید چونکه او در بارۀ من نوشته است. امّا چون نوشته‌های او را تصدیق نمی‌کنید پس چگونه سخن‌های مرا قبول خواهید کرد." با نزول قرآن مجید، مسئلۀ ادامۀ ظهورات الهی و توالی رسالت جنبۀ اصلی و محوری به خود می‌گیرد: "آمنّا بالله و ما انزل الینا و ما انزل الی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب ... و ما اوتی موسی و عیسی و ما اوتی النّبیّون من ربّهم".

استنباط یک خوانندۀ خوش‌بین و منصفِ این بیانات اینست که دین اساساً ماهیّت واحدی است. به همین دلیل کلمۀ "اسلام" که از نظر لغوی به معنی "تسلیم" در برابر ارادۀ خداوند است تنها از دورۀ خاصّی از نزول هدایات الهی که مؤسّس آن حضرت محمّد بود یاد نمی‌کند بلکه همان طور که آیات قرآنی به نحوی ‌تردید‌ناپذیر آن را روشن می‌سازد، به معنی کلّیِ "دین" است. در عین حال که صحبت از وحدت تمام ادیان صحیح است ولی درک بستر زمان و مکان بی‌نهایت مهم است و همان گونه که حضرت بهاءالله تأکید می‌فرماید، به معنای واقعی فقط یک دین وجود دارد. دین دین است همان ‌طور که علم علم است. یکی ارزش‌هایی را که از طریق ظهورات پی‌درپی الهی ظاهر می‌شود ارائه می‌دهد و به تفصیل آنها می‌پردازد و دیگری ابزاری است که به وسیله آن ذهن انسان رموز طبیعت را کشف می‌کند و می‌تواند با دقّتی روزافزون بر عالم وجود اثر ‌گذارد. یکی اهدافی را تعیین می‌نماید که روند تکامل را به پیش می‌بَرَد و دیگری به تحقّق آن اهداف یاری می‌رساند. این دو، یعنی دین و علم دو نظام دانایی را تشکیل می‌دهند که محرّک پیشرفت تمدّن می‌باشند. هر یک از این دو به عنوان "تجلّی شمس حقیقت" مورد تمجید حضرت عبدالبهاء قرار گرفته‌ است.

بنا بر این، این پندار که وظیفۀ پیامبرانی چون حضرت موسی، حضرت بودا، حضرت زردشت، حضرت مسیح و حضرت محمّد — یا زنجیره‌ای از قدّیسینی (Avatars) که الهام‌بخش کتب مقدّسۀ هندو بوده‌اند — تأسیس دین‌هایی جدا از هم بوده است، دلیل بر عرفانی ناقص از مقام بی‌نظیر آن نفوس مقدّسه است. به عکس، زمانی منزلت‌شان به درستی بجا آورده می‌شود که به عنوان مربّیان روحانیِ تاریخ و دمندگان روح حیات در پیشرفت تمدّنی شناخته شوند‌ که سبب شکوفایی آگاهی گردیده است. در انجیل جلیل می‌فرماید: "او در جهان بود و جهان به واسطۀ او آفریده شد." اینکه این هیاکل مقدّسه به مقیاسی غیر ‌قابل‌سنجش بیش از هر چهرۀ دیگری در تاریخ مورد ستایش و تکریم توده‌های بی‌شمار مردم قرار گرفته‌اند نشان‌دهندۀ تلاش نوع انسان برای ابراز احساساتِ وصف‌ناپذیری است که برکات ظهور این حقایق نورانی در قلوب مردم برانگیخته است. با عشق ‌ورزیدن به این آموزگاران الهی است که انسان به تدریج فرا گرفته است که معنی عشق ورزیدن به خدا چیست وگرنه برای این کار راه عملیِ دیگری وجود ندارد. تجلیل از این مظاهر مقدّسه در این نیست که با کوشش‌های کورکورانه، سِرِّ وجودشان را در عقایدی جزمی که زاییدۀ توهّمات انسانی است اسیر کنیم بلکه بزرگداشت آنان در این است که روح انسانی ارادۀ خود را بدون ‌قید و شرط در برابر نفوذ خلّاقۀ مقلِّبه‌ای که این نفوس مقدّسه حامل آنند تسلیم نماید.

************

همان سردرگمی که در بارۀ نقش دین در پرورش آگاهی اخلاقی وجود دارد در ادراک عمومی از سهم دین در کمک به شکل دادن به اجتماع نیز به چشم می‌خورد. شاید آشکارترین نمونۀ آن کم انگاشتن مقام اجتماعی زن در اکثر کتب مقدّسه است. در حالی که منافع حاصله از آن برای مردان بی‌شک عامل مهمّی در تقویت برداشت فکری مزبور بوده امّا توجیه اخلاقی آن مسلماً از درک مردم از منظور کتب مقدّسه ناشی شده است. این متون، به استثنای چند مورد محدود، مردان را مخاطب قرار داده‌اند و برای زنان نقشی کمکی و فرودست در حیات دینی و اجتماعی قائل شده‌اند. متأسّفانه چنین برداشتی با سهولتی اسفناک اجازه داده است که انگشت ملامت در بارۀ قصور در تسلّط بر غریزۀ جنسی که خود یکی از خصایص پیشرفت اخلاقی است در مرحلۀ اوّل به سوی زنان متوجّه ‌گردد. این طرز تفکّر در معیارهای امروز مسلّماً تعصّب‌آمیز و غیر عادلانه شمرده می‌شود. طیّ مراحلی از توسعۀ اجتماعی که هر یک از ادیان بزرگ الهی در آن به وجود آمدند، منظورِ هدایاتِ کتب مقدّسه بدایتاً آن بود که روابط حاصله از شرایط مشکل و لاینحلّ تاریخی را، تا آنجا که ممکن بود تلطیف نماید. با اندک بصیرتی می‌‌توان دریافت که در زمانِ حاضر چسبیدن به موازین و عادات کهنۀ بدوی، هدف مرکزی دین را که پرورش صبورانۀ سجایای اخلاقی است خنثی و نابود می‌کند.

ملاحظات مشابهی لازمۀ روابط بین جوامع انسانی بوده است. آماده‌سازی دراز‌مدّت و طاقت‌فرسای قوم یهود برای مأموریّتی که از آنان خواسته شده بود نمونۀ دیگری از پیچیدگی و دشواری چالش‌های اخلاقی مورد بحث است. برای آنکه استعدادهای روحانی‌ مورد نظر انبیا بیدار و شکوفا گردد لازم بود که در برابر وسوسه‌های فرهنگ بت‌پرستانۀ همسایگان به هر قیمتی مقاومت شود. روایات کتب مقدّسه در بارۀ مجازات‌های به‌جایی که دامن‌گیر متخلّفینِ اوامر الهی اعمّ از ملوک و مملوک شده بود نشانۀ اهمّیّتی است که طرّاح آسمانی برای آن اصول قائل بوده است. وضع تقریباً مشابهی برای جامعۀ نوپایی که حضرت محمّد بنیاد نهاد پیش آمد زیرا آن جامعه ناگزیر بود که برای حفظ خود در برابر اقوام بت‌پرست عرب، اقوامی منهمک در قساوت وحشیانه و شقاوت کینه‌‌توزانه و مصمّم به اطفای نور محمّدی، ایستادگی نماید. هر کس که با دقایق تاریخ آشنا باشد به آسانی خواهد توانست دلیل احکام شدید قرآن کریم را در این مورد درک کند. در حالی که مقرّر بود معتقدات یکتا‌‌پرستی یهودیان و مسیحیان مورد احترام قرار گیرد، مدارا و مسامحه در برابر بت‌پرستی به هیچ وجه مجاز نبود. طیّ مدّتی نسبتاً کوتاه، این قانون شدید اسلامی موفّق به متّحد ‌ساختن قبایل شبه جزیرۀ عربستان و تأسیس جامعۀ جدیدی شد که متجاوز از پنج قرن در زمینه‌های اخلاقی، عقلانی، فرهنگی و اقتصادی به موفّقیّت‌های بزرگی نائل آمد، موفّقیّت‌هایی که از نظر سرعت و وسعت تا آن زمان و حتّی بعد از آن، ‌نظیرش دیده نشده بود. تاریخ داور سرسختی است و نهایتاً در آینۀ حقیقت‌نمای آن عواقب اعمال کسانی که کورکورانه ‌کوشیده‌اند تا چنین نهضت‌هایی را در نطفه خفه کنند با منافعی که از پیروزیِ بینش "کتاب مقدّس" نسبت به قابلیّت‌های انسانی و از پیشرفت‌های ناشی از خلّاقیّت و نبوغ تمدّن اسلامی نصیب تمام جهانیان گردیده است، الی‌الابد مقایسه خواهد شد.

یکی دیگر از بحث‌انگیزترین مسائل در مورد درک تکامل جامعه در جهت بلوغ روحانی، مسئلۀ جرم و مجازات بوده است. مجازات‌هایی که در اغلب متون مقدّسه برای تجاوز به حقوق فرد یا منافع عمومی مقرّر شده، هرچند در جزئیّات و شدّت و ضعف متفاوتند ولی به طور کلّی سخت و شدید بوده‌اند. علاوه بر آن، این مقرّرات غالباً به مصدوم یا به اعضای خانوادۀ او اجازه می‌دهد که از متجاوز انتقام بگیرند. ولی از دیدگاه تاریخ می‌توان این پرسش منطقی را مطرح کرد که واقعاً چه راه عملیِ دیگری وجود داشته است؟ در غیاب نه تنها برنامه‌های تأدیبیِ امروزی برای تعدیل شیوه‌های رفتاری، بلکه حتّی عدم دسترسی به وسایل بازداشت مانند زندان و نهادهای انتظامی، همِّ ادیان بر این بوده است که قاطعانه بر ادراک عمومی این اثر را بگذارند که رفتاری که موجب تضعیف روحیّۀ تلاش در راه ترقّی اجتماعی می‌شود، چه از نظر اخلاقی و چه از لحاظ خسارات عملی، مطلقاً قابل قبول نیست. پیشرفت تمدّن همواره از این احکام نفع برده است و انکار چنین واقعیّتی از صداقت و انصاف به‌ دور خواهد بود.

این وضع در مورد همۀ ادوار دینی که اصل و منشأ آنها در تاریخ مدوّن ثبت شده است صدق می‌کند. از آنجا که دین به دنبال تصحیح رفتاری بوده است که در مراحل معیّنی از پیشرفت تمدّن از ضرورت و فوریّت بیشتری برخوردار بوده با تکدّی، برده‌داری، استبداد، جهان‌گشایی، تعصّبات قومی و سایر خصایص نامطلوبِ روابط اجتماعی مقابله ننموده و یا صریحاً در مورد آنها سخت‌گیری نکرده است. محکوم ساختن دین به این خاطر که هیچ ‌یک از ادوار متوالیش موفّق به اصلاح کلّیّۀ خطاهای اجتماعی نشده ‌است به منزلۀ انکار تمام مطالبی است که در بارۀ ماهیّت پیشرفت‌ انسان آموخته شده است. این گونه کهنه‌اندیشی‌ ناگزیر موانع روانی شدیدی به وجود می‌آورد که انسان را از درک و رویارویی با مقتضیات زمان خود باز می‌دارد.

بحث در مورد گذشته نیست بلکه عوارض و پیامدهای آن برای زمان حاضر مورد نظر است. مشکل هنگامی بروز می‌کند که پیروان یکی از آیین‌های جهانی از تمیز دادن بین اصول ابدی و فروع گذرای دین ناتوان باشند و بکوشند تا مقرّرات رفتاری را که مدّت‌ها پیش مأموریّت خود را به اکمال رسانده است به جامعۀ امروز تحمیل نمایند. این اصل که حضرت بهاءالله آن را تذکّر می‌دهد برای درک نقش اجتماعی دین حائز اهمّیّت فوق‌العاده‌ای است: "درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید ".

************

ضروریّات عالم انسانی در عصر جدیدِ حیات بشری که حضرت بهاءالله پیشوایان سیاسی و مذهبی قرن نوزدهم را به آن فراخواند اکثراً امروزه از سوی جانشینان آنان و نیز از سوی متفکّران پیشرو در سراسر جهان، لااقلّ به عنوان آرمان‌‌های دل‌خواه پذیرفته شده‌اند. در پایان قرن بیستم اصولی که تا چند دهۀ پیش از آن با تبَختُر، رؤیایی و کاملاً غیر‌ عملی توصیف می‌شد، محور اصلی گفتمان‌های جهانی قرار گرفت. این اصول به پشتوانۀ پژوهش‌های علمی و یافته‌های کمیسیون‌های متنفّذ که غالباً منابع مالی هنگفت در اختیار دارند، هدایت‌گر نهادهای اجرایی پرقدرتی هستند که در سطوح بین‌المللی، ملّی و محلّی فعّال‌اند. انبوه عظیمی از کتاب‌ها و مقالات عالمانه به زبان‌های مختلف، وقف یافتن وسایلی برای کاربرد این اصول شده است و مسلّماً این برنامه‌ها از توجّه رسانه‌های گروهی در پنج قارّۀ جهان برخوردارند.

ولی متأسّفانه اکثر این اصول نه تنها از سوی دشمنانِ شناخته شدۀ آرامش اجتماعی بلکه از سوی محافلی که ظاهراً نسبت به آنها ابراز علاقه می‌کنند نیز به نحو گسترده نقض می‌شود. مشکل اصلی کمبود برهان قانع‌کننده بر صلاحیّت و ضرورت این اصول نیست بلکه مشکل فقدان نیروی تعهّد اخلاقی لازم برای اجرای آنها است، نیرویی که به وضوح تنها منبع قابل اطمینانش در سراسر تاریخ، پای‌بندی به دین بوده است. تا زمان شروع رسالت حضرت بهاءالله، مرجعیّت دینی هنوز نفوذ قابل توجّهی در حیات اجتماعی داشت. هنگامی که عالم مسیحیّت بر آن شد که اعتقاد بی ‌چون و چرای چند هزار ‌ساله را کنار بگذارد و سرانجام عمل ننگین برده‌داری را زیر سؤال ببرد، باز همان آرمان‌های انجیلی بود که الهام‌بخش اوّلین اصلاح‌طلبان انگلیسی گردید. متعاقباً رئیس جمهور ایالات متّحدۀ امریکا طیّ نطق مهمّی که در بارۀ نقش محوری برده‌داری در جنگ‌های داخلی امریکا ایراد کرد، هشدار داد که اگر "هر قطرۀ خون که با تازیانه بر زمین بریزد، با قطرۀ‌ دیگری با شمشیر تلافی شود، همان گونه که سه هزار سال قبل گفته شده، هنوز هم باید گفت، ’مجازات الهی به طور قطع درست و عادلانه است.‘" امّا آن دوره به سرعت رو به پایان می‌رفت. در اغتشاشات عظیمی که به دنبال جنگ جهانی دوم پیش آمد حتّی شخصیّت متنفّذی چون ماهاتما گاندی نتوانست نیرویِ روحانی آیین هندو را برای حمایت از تلاش‌های خود جهت فرونشاندن خشونت‌های مذهبی در شبه قارّۀ هند به کار گیرد، هم‌چنان که کوشش رهبران جامعۀ اسلامی هم در این راستا مؤثّرتر از تلاش‌های او نبود. به مصداق پیش‌گویی استعاره‌آمیز قرآن کریم: "یوم نطوی السّماء کطیّ السّجلّ للکتب" ، در واقع مرجعیّت سنّتی ادیان که زمانی چالش‌ناپذیر می‌نمود از هدایت و جهت‌بخشی به روابط اجتماعی بشر باز مانده بود.

در این فحوا است که می‌توان تشبیهی را که حضرت بهاءالله در بارۀ مشیّت الهی برای این عصر بدیع انتخاب فرموده است درک کرد: "لا تحسبنّ انّا نزّلنا لکم الاحکام بل فتحنا ختم الرّحیق المختوم باصابع القدرة و الاقتدار ". با ظهور حضرت بهاءالله، اصول و تعالیمی که برای بلوغ جمعی نوع بشر لازم است، مجهّز به نیرویی شده است که می‌تواند در اعماق انگیزه‌های بشری نفوذ کند و موجب تقلیب و دگرگونی شود. در نظر کسانی که به شناسایی آن حضرت نائل شده‌اند، تساوی حقوق زن و مرد یک اصل جامعه‌شناسی نیست بلکه حقیقت آشکار شده‌ای در بارۀ طبیعت انسان است که برای هر یک از جنبه‌های روابط بشری پیامدهایی دربردارد. این امر در مورد تعلیم آن حضرت راجع به اصل وحدت نژادی نیز صادق است. برای مؤمنین به امر حضرت بهاءالله، احکامی چون تعلیم و تربیت عمومی، آزادی اندیشه، حفظ حقوق بشر، بازشناسی منابع وسیع کرۀ زمین به عنوان ثروت مشترکِ جمیع ساکنین ارض، مسئولیّت جامعه برای رفاه شهروندان خود، گسترش تحقیقات علمی، حتّی اصلی چنین عملی مثل گزینش یا ابداع یک زبان بین‌المللی به منظور تحکیم هم‌بستگی مردم جهان، و اصول مشابه دیگر، همان مرجعیّت قطعی را دارد که نواهی کتاب الهی در مورد منع بت‌پرستی، سرقت و شهادت ناروا داراست. گرچه آثار نزولی ادیانِ قبل نیز اشاراتی پراکنده به بعضی از احکام مزبور داشته‌اند ولی تفصیل و تجویز آنها ناگزیر می‌بایستی به زمانی موکول می‌شد که مردمان نا‌متجانس کرۀ ارض بتوانند با هم در جهت کشف ماهیّت خود به عنوان نژادی واحد حرکت نمایند. در پرتو بینش و توان روحانی جدیدی که ظهور حضرت بهاءالله به عالم ارزانی نموده می‌توان موازین الهی را نه صرفاً به صورت یک سلسله اصول و احکام پراکنده و جدا از هم بلکه به منزلۀ جوانب مختلف یک بینش منفرد و فراگیر از آیندۀ بشریّت مشاهده نمود، بینشی تحوّل‌انگیز که راه را به روی امکاناتی مسحورکننده می‌گشاید.

از جمله اجزای غیر قابل تفکیک این تعالیم، اصول مربوط به ادارۀ امور جمعی بشر است . بیانی از مکتوب حضرت بهاءالله خطاب به ملکۀ ویکتوریا که غالباً بدان استشهاد می‌شود، اصل حکومت دموکراتیک و مشروطه را مؤکّداً تمجید می‌نماید امّا هم‌چنین هشدار می‌دهد که اگر دموکراسی بخواهد در این عصر به اهداف خود نائل گردد، باید در بطن یک مسئولیّت جهانی به اجرا گذاشته شود: "یا اصحاب المجالس هناک و فی دیار اخری تدبّروا و تکلّموا فیما یصلح به العالم و حاله لو کنتم من المتوسّمین انظروا العالم کهیکل انسان انّه خلق صحیحاً کاملاً اعترته الأمراض بالأسباب المختلفة المتغایرة و ما طابت نفسه یوماً بل اشتدّ مرضه بما وقع تحت تصرّف المتطبّبین الّذین رکبوا مطیّة الهوی و کانوا من الهائمین ... و ان طاب عضو من اعضائه فی عصر من الأعصار بطبیب حاذق بقیت اعضآء أخری فیما کان. " آن حضرت در بیانات دیگری، پاره‌ای از مقتضیاتِ عملی را توضیح می‌دهد. از حکومت‌های جهان می‌طلبد که یک هیئت مشورتی بین‌المللی‌، به عنوان پایه‌ای برای، به فرموده حضرت ولیّ‌امرالله، "یک نظام فدرال جهانی" تشکیل دهند و قدرت اجرایی برای حفظ استقلال و تمامیّت ارضی حکومت‌های عضو، حلّ و فصل اختلافات ملّی و منطقه‌ای و هماهنگ کردن برنامه‌‌های توسعۀ جهانی برای تأمین رفاه تمامی نوع بشر به آن تفویض شود. نکتۀ مهم آنست که حضرت بهاءالله حقّ سرکوب اقدامات تجاوزکارانۀ یک کشور علیه کشور دیگر را پس از تأسیس این نظام به آن اختصاص داده ‌است. آن حضرت در پیام خود خطاب به سران ممالک هم‌عصر خود، وضوحِ صلاحیّت اخلاقیِ چنین اقدامی را تأکید می‌فرماید: "ان قام احد منکم علی الآخر قوموا علیه ان هذا الّا عدل مبین ".

************

نیرویی که از طریق آن، این اهداف به تدریج تحقّق خواهد یافت نیروی اتّحاد و اتّفاق است. هرچند این امر برای بهائیان از بدیهی‌ترین حقایق می‌باشد ولی به نظر می‌رسد که مقتضیات آن در رابطه با بحران‌های جاری تمدّن در اکثر گفتمان‌های معاصر مورد توجّه قرار نگرفته است. کمتر کسی ممکن است با این نظر مخالف باشد که بیماری همه‌گیری که سلامت پیکر عالم انسانی را مختل کرده اختلاف و نفاق است. بروز این بیماری در همه جا ارادۀ سیاسی را فلج می‌کند، شوق عمومی به تغییر و تحوّل را تضعیف می‌نماید و روابط ملّی و دینی را مسموم می‌سازد. بسی شگفت‌انگیز‌ است که در این گفتمان، وحدت و اتّحاد، اگر اصولاً دست‌یافتنی تلقّی گردد، به عنوان هدفی در آینده‌ای دور انگاشته می‌شود که پس از آنکه همۀ آشفتگی‌های بی‌شمار در زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و اخلاقی رسیدگی و به نحوی حلّ گردد، آنگاه باید به این هدف توجّه شود. حال آنکه این نابسامانی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها اساساً نشانه و عوارض جانبیِ این مشکل است نه علّت آن. چرا یک چنین واژگون‌بینی بنیادیِ واقعیّت مورد قبول عامّه واقع شده است؟ شاید دلیلش اینست که گمان می‌رود حصولِ وحدت واقعیِ فکری و قلبی بین مردم مختلف جهان که تجارب‌شان عمیقاً با هم متفاوت است از عهدۀ نهادهای کنونی جامعۀ بشری کاملاً خارج است. در عین حال که این اذعانِ تلویحی، در مقایسه با ذهنیّتی از فرایندهای تکامل اجتماعی که چندین دهۀ قبل رایج بود، خود پیشرفت خوش‌آیندی است ولکن در عمل چندان کمکی به حلّ مشکل نمی‌کند.

وحدت و یگانگی حالتی از روح انسانی است. آموزش و پرورش و هم‌چنین قانون‌گذاری می‌تواند آن را تقویت نماید و گسترش دهد ولی این عوامل فقط وقتی کمک می‌کنند که آن حالت روحانی پدید آمده و خود را به عنوان نیرویی مؤثّر در حیات اجتماعی تثبیت کرده باشد. جمعی از روشن‌فکران جهان که رهنمودهایشان عمدتاً از برداشت‌های نادرست مادّی‌گرایی مایه می‌گیرد مصرّانه به این امید دل بسته‌اند که به یاری طرح‌های مبتکرانۀ اجتماعی و داد و ستدهای سیاسی احتمالاً بتوانند مصائب بالقوّه‌ای را که به نحو غیر قابل انکاری آیندۀ بشریّت را تهدید می‌کند برای مدّت نامحدودی به تعویق بیاندازند. حضرت بهاءالله می‌فرماید: "دیده می‌شود گیتی را دردهای بی‌کران فراگرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته مردمانی که از بادۀ خودبینی سرمست شده‌اند پزشک دانا را از او بازداشته‌اند اینست که خود و همۀ مردمان را گرفتار نموده‌اند نه درد می‌دانند نه درمان می‌شناسند. " چون اتّحاد درمان دردهای جهان است تنها منبع مطمئن برای حصول آن نیز در بازگرداندن قوّۀ نافذۀ دین در امور بشری می‌باشد. به فرمودۀ حضرت بهاءالله، احکام و تعالیم نازله از طرف خداوند در این عصر "سبب اعظم و علّت کبری از برای ظهور و اشراق نیّر اتّحاد" بوده و "آنچه بر این اساس گذاشته شود حوادث دنیا او را حرکت ندهد و طول زمان او را از هم نریزاند".

بنا بر این منظور حضرت بهاءالله ایجاد یک جامعۀ جهانی است که روح وحدت و یگانگی نوع بشر در آن متجلّی باشد. قاطع‌ترین برهانی که جامعۀ بهائی می‌تواند بر حقّانیّت رسالت حضرت بهاءالله ارائه دهد وحدت و اتّحادی است که تعالیم آن حضرت در بافت این جامعه به وجود آورده است. امر بهائی در حین ورودش به قرن بیست و یکم پدیده‌‌ای است که چشم عالم نظیر آن را ندیده است. جامعۀ بهائی، پس از چندین دهه تلاش و کوشش که طیّ آن ادوار متناوبِ رشد سریع و دوره‌های طولانیِ تحکیم غالباً با موانعی رو به رو بوده است، در حال حاضر متشکّل از چندین میلیون عضو، عملاً شامل همۀ گروه‌های متنوّع قومی، فرهنگی، اجتماعی و دینی کرۀ زمین می‌باشد که امور جمعی خود را بدون داشتن طبقۀ روحانی از طریق نهادهای انتخابی دموکراتیک اداره می‌کند. آیین بهائی با گسترش به هزاران نقطۀ جهان، در هر کشور، هر سرزمین‌ و هر مجمع ‌الجزایر قابل توجّه، از قطب شمال تا تی‌یرا‌دل‌فوئگو (Tierra del Fuego، جنوبی‌ترین منطقۀ امریکای جنوبی) و از افریقا تا پاسیفیک تمکّن یافته است. این ادّعا که جامعۀ بهائی از نظر دربرگیری نژادی و جغرافیایی در مقایسه با جوامع مشابه جهان ممکن است متنوّع‌ترین و گسترده‌ترین جامعۀ سازمان‌یافتۀ کنونی بشری باشد به احتمال زیاد از جانب آشنایان با این شواهد و قرائن مورد اعتراض واقع نخواهد شد.

دست‌آورد مزبور شایان توجّه و دقّت است. هیچ ‌یک از توجیهات مرسوم مانند دسترسی به ثروت، حمایت گروه‌های ذی‌نفع و قدرت‌مند سیاسی، توسّل به جادو، یا برنامه‌های خشنِ تحمیل دین به زور از طریق ایجاد ترس از غضب الهی، نقشی در این موفّقیّت نداشته است. پیروان دیانت بهائی به یک حسّ هویّت به منزلۀ اعضای یک نژاد واحد بشری دست یافته‌اند، هویّتی که هدف زندگی آنان را شکل می‌دهد، ولی مسلّماً گویای برتری اخلاقی ذاتی آنان نیست. "یا اهل بها عدم وجود رقیب فضلی است از برای شما." هر ناظر منصفی ناگزیر است که حدّ اقلّ این احتمال را بپذیرد که این پدیده ممکن است نشانۀ عملیّات قوای نافذۀ دیگری باشد که ماهیّتی کاملاً متفاوت با عوامل شناخته ‌شده دارند، قوایی که می‌توانند به درستی فقط به عنوان تأثیرات روحانی توصیف گردند و قادرند که از مردمانی عادی با پیشینه‌های متفاوت، شاه‌کارهای خارق‌العاده‌ای از فداکاری و تفاهم به منصّۀ ظهور رسانند.

این حقیقت که امر بهائی توانسته است وحدتی را که این‌چنین به دست آورده طیّ آسیب‌پذیرترین و حسّاس‌ترین مراحل اوّلیّۀ موجودیّتش یک‌دست و بدون خدشه حفظ کند به خصوص حیرت‌انگیز است. در طول تاریخ به سختی می‌توان گروه دیگری را، اعمّ از سیاسی، دینی و یا اجتماعی، یافت که توانسته باشد پیروزمندانه از آفت همیشگی تفرقه و انشعاب ایمن مانده باشد. جامعۀ بهائی باوجود کثرت تنوّعش گروه واحدی است از مردمی که در درک مقصد مظهر ظهوری که آن را به وجود آورده، در وفاداری نسبت به آن نظم اداری که شارع مقدّسش برای ادارۀ امور جمعی این گروه بنیان نهاده و در تعهّدش نسبت به انتشار پیام حضرتش در سراسر کرۀ ارض یک‌دل و یک‌زبان می‌باشد. در طیّ دهه‌های پیشرفت این امر، چند نفری که بعضی از آنها در موقعیّت‌هایی مهم و جملگیشان مبتلا به انگیزۀ جاه‌طلبی بوده‌اند حدّ اکثر کوشش خود را به کار بردند تا پیروانی جداگانه و وفادار نسبت به خود یا نسبت به تعابیر شخصی خود که بر الواح و آثار حضرت بهاءالله تحمیل نموده بودند به وجود آورند. کوشش‌هایی از این قبیل در مراحل گذشتۀ تکامل دینی موفّق شده بود که ادیان نوزاد را به فرقه‌هایی رقیب منشعب سازد. ولکن در مورد امر بهائی این‌ گونه دسیسه‌ها بدون استثنا با شکست رو به رو شده و هرگز نتوانسته است جز فورانی زود‌گذر از مجادلاتی را موجب شود که تنها اثراث نهایی آن درک عمیق‌تر جامعه از مقصد شارع این آیین و تحکیم پای‌بندی نسبت به آن بوده است. حضرت بهاءالله نفوسی را که به عرفان حضرتش فائز شده‌اند با این بیان اطمینان‌ می‌دهد که: "نور اتّفاق آفاق را روشن و منوّر سازد." با توجّه به ماهیّت طبیعت بشری، بی‌درنگ می‌توان این پیش‌بینی حضرت ولیّ‌امر‌الله را درک کرد که می‌فرماید این فرایند تصفیه و تطهیر — فرایندی معمّایی امّا ضروری — برای مدّتی طولانی به عنوان یکی از عناصر لاینفکّ تکامل جامعۀ بهائی ادامه خواهد یافت.

************

یکی از پیامدهای طبیعی ترک ایمان به خدا، ناتوانی از رویارویی مؤثّر با قضیّۀ شرّ و حتّی در بسیاری از موارد، شناخت و قبول آن بوده است. در حالی که بهائیان موجودیّت واقعی برای پدیدۀ شرّ، به صورتی که در مراحل قبلی تاریخ دینی تصوّر می‌شد، قائل نیستند ولی فقدان خیر که به صورت شرّ جلوه می‌کند ‌مانند تاریکی، جهل و یا بیماری، به شدّت در حال اِعمال اثرات فلج‌کننده‌ای است. کمتر فصل فعّالیت‌های مطبوعاتی می‌گذرد که تجزیه و تحلیل‌های متنوّع و تازه‌ای در بارۀ خصوصیّات بعضی از شخصیّت‌های شیطانی که در طول قرن بیستم به طور سیستماتیک میلیون‌ها نفر از هم‌نوعان خود را مورد شکنجه، تحقیر و نابودی قرار داده‌اند، به خوانندگان مطّلع ارائه نشود. برای درک عقده‌هایی که به آتش کین و نفرتِ بی‌انتها نسبت به نوع انسان دامن می‌زند، مراجع دانش و پژوهش از مردم می‌خواهند بیندیشند که تا چه حد برای عواملی چون خشونت و سوء رفتار والدین، مطرودیّت اجتماعی، سرخوردگی‌های شغلی، فقر، بی‌عدالتی، تجربه‌های جنگی‌، اختلالات احتمالیِ ژنتیکی، ادبیات پوچ‌گرا، یا ترکیبی از این عوامل، باید اهمّیّت قائل شد. آنچه به وضوح از دایرۀ ملاحظات کنونی خارج است، آن چیزی است که صاحب‌نظران مجرّب حتّی تا یک قرن پیش آن را با هر عوارضی که همراه بود، نوعی بیماری روحانی تشخیص می‌دادند.

اگر در حقیقت، اتّحاد محکّ پیشرفت بشری است، نه تاریخ و نه خداوند قادر متعال کسانی را که عمداً به مخالفت با آن برمی‌خیزند به آسانی خواهند بخشید. اگر اعتماد وجود داشته باشد، مردم از ارتفاع دیوار دفاعی خود می‌کاهند و در به روی دیگران می‌گشایند. در غیر این صورت، تعهّد قلبی و قطعی نسبت به اهداف مشترک به هیچ وجه به وجود نخواهد آمد. چیزی دردناک‌تر از آن نیست که یکی از دو طرفِ توافق ناگهان متوجّه شود که آنچه را با حسن نیّت تعهّد نموده است جز وسیله‌ای برای سوء استفادۀ‌ طرف دیگر نبوده که آن را برای دست‌یابی به مقاصدی پنهانی و حتّی مخالف آنچه به حقیقت با هم بر عهده گرفته بودند، به کار برده است. این ‌گونه فریب‌کاری‌ها در تاریخ بشر سابقۀ طولانی داشته و یکی از نخستین نمونه‌های ثبت ‌شدۀ آن افسانۀ قدیمی حسادت قابیل نسبت به برادری است که خداوند اراده کرده بود ایمانش را تأیید نماید. اگر از مصیبت‌های هولناکی که در طول قرن بیستم بر مردم جهان وارد آمده باید درسی آموخت، آن درس بر این واقعیّت استوار است که نفاق گسترده‌ای که از گذشتۀ تاریک به ارث برده شده و روابط انسانی را در هر زمینه‌ مسموم کرده است در این عصر می‌تواند راه را برای رفتاری اهریمنی و به مراتب شرارت‌بارتر از آنچه تا کنون به تصوّر انسان خطور کرده است باز نماید.

اگر بتوان چیزی را شرّ نامید، مطمئنّاً آن چیز نقضِ عمدیِ پیمان‌های صلح و هم‌زیستی است که با تحمّل مرارت به دست آمده و بدان وسیله مردم خیرخواه می‌کوشند تا از گذشتۀ تاریک بگسلند و به یاری دیگران آینده‌ای نو بنا نهند. اتّحاد و اتّفاق به حکم طبیعتِ ذاتی‌اش مستلزم فداکاری و از خود‌گذشتگی است. حضرت عبدالبهاء می‌فرماید محبّتِ نفس جزء ذاتی طینت انسان است. نفسِ سرکشی که حضرتش از آن به عنوان "نفس امّارۀ بدطینت" یاد کرده‌‌‌‌ است به طور غریزی در برابر آنچه که مانع آزادی خود می‌پندارد، ایستادگی نشان می‌دهد. چشم‌پوشی ارادی از لذّات حاصله از این بی ‌بند و باری مستلزم آن است که فرد به این نتیجه برسد که کام‌یابی کامل را باید در جایی دیگر جستجو کرد. این کام‌یابی همان طور که همواره به تجربه رسیده است از تسلیم روح در برابر ارادۀ الهی حاصل می‌گردد.

در سراسر قرون و اعصار، شکست بشر در مقابله با چالش‌های این تسلیم، خود را به صورت بی‌وفایی نسبت به فرستادگان خدا و سرپیچی از تعالیم آنان همراه با پیامدهای ویران‌کنندۀ آن‌ نشان داده است. بررسی ماهیّت و تمهیدات عهد و میثاق خاصّی که حضرت بهاءالله به وسیلۀ آن موفّق به حفظ وحدت نفوسی شده ‌است که به عرفان مقامش فائز و به خدمت نوایایش قیام کرده‌اند از حوصلۀ این گفتار خارج است. کافی است که به لحن شدیدِ کلام آن حضرت در بارۀ نقض عمدی عهد و میثاقش از طرف کسانی که تظاهر به ایمان می‌کنند، توجّه شود: "ان الذّین غفلوا اولئک من اهل النّار عند ربّک العزیز المختار ". دلیل این شدّتِ خطاب واضح است. کمتر کسی است که از زیان‌هایی که از ارتکاب جرایم شناخته شده‌ای چون قتل، تجاوز جنسی یا کلاه‌برداری بر بهبود اجتماعی وارد می‌شود و یا از لزوم اتّخاذ تدابیر جدّی از سوی اجتماع برای صیانتِ خود آگاه نباشد. امّا بهائیان در بارۀ انحرافی که اگر از آن جلوگیری نشود می‌تواند همان وسیله‌ای را که برای ایجاد وحدت جنبۀ اساسی دارد متزلزل ‌سازد و به بیان صریح حضرت عبدالبهاء "تیشه بر ریشۀ شجرۀ مبارکه" ‌ زند، چگونه باید بیاندیشند؟ این مسئله به مخالفت عقلانی یا حتّی ضعف اخلاقی ارتباط ندارد. بسیاری از مردم در برابر قبول هر گونه حاکمیّت مقاومت نشان می‌دهند و سرانجام خود را از موقعیّتی که قبول حاکمیّت را ایجاب می‌کند دور می‌سازند. نفوسی که به امر بهائی جذب شده‌اند ولی به هر دلیلی تصمیم می‌گیرند آن را ترک کنند در اخذ این تصمیم کاملاً آزادند.

امّا نقض عهد و میثاق پدیده‌ای است با ماهیّتی کاملاً متفاوت. محرّک درونی افرادی که تحت نفوذ نقض عهد قرار گرفته‌اند صرفاً آن نیست که هر راهی را که برای کام‌روایی شخصی خود و یا کمک به اجتماع مقتضی می‌دانند آزادانه دنبال کنند، بلکه این افراد علناً با عزمی جزم و مهار‌نشدنی، با توسّل به هر وسیلۀ ممکن، با بی‌توجّهی به زیان‌های ناشی از عمل‌ خود و بدون احترام نسبت به عهد وثیقی که هنگام پیوستن به آیین بهائی بسته‌اند، می‌کوشند تا ارادۀ شخصی خود را بر آن جامعه تحمیل نمایند. سرانجام نفس امّاره، نه تنها در زندگی خود آن شخص بلکه در زندگی همۀ نفوسی که به آسانی تحت تأثیر قرار می‌گیرند، به مرجعی مطاع تبدیل می‌گردد. همان ‌طور که تجارب طولانی و دردناک گذشته آشکارا نشان داده است، مواهبی چون سوابق ممتاز خانوادگی، ذکاوت، تحصیلات، پرهیزکاری و رهبری اجتماعی می‌تواند در دو جهت متضادّ به کار ‌رود، هم در جهت خدمت به بشریّت و هم در جهت ارضای حسّ جاه‌‌طلبی شخصی. در اعصار پیشین، زمانی که مشیّت الهی بر اولویّت‌های روحانی دیگری تعلّق گرفته بود عواقب این قبیل سرپیچی‌ها خللی در پیام اصلی هیچ یک از ظهورات متوالی الهی وارد نساخت. امّا در عصر حاضر به لحاظ امکانات وسیع و خطرات مهیبی که هم‌بستگیِ جغرافیایی زمین با خود به ارمغان آورده است، تمسّک به مستلزمات وحدت و یگانگی محکّ جمیع ادّعاهایِ پای‌بندی به ارادۀ الهی و یا نتیجتاً، علاقه‌مندی به سعادت نوع بشر می‌گردد.

************

همۀ وقایع تاریخ امر بهائی، این آیین را برای انجام اقدامات مهمّی که در پیش دارد مجهّز ساخته است. این نهضت روحانی حتّی در این مراحل اوّلیّه از پیشرفت خود و با وجود محدودیّت نسبیِ منابع کنونی‌اش، کاملاً شایستۀ احترامی است که احراز کرده است. شخص ناظر برای درک ارزش موفّقیّت‌های در حال حصول، لازم نیست که دعوی الهی بودن آن را بپذیرد. حتّی اگر به عنوان پدیده‌ای دنیوی به این آیین نگریسته شود، ماهیّت و دست‌آوردهای جامعۀ بهائی به تنهایی کافی است که توجّه نفوسی را که به طور جدّی نگران بحران مدنیّت کنونی هستند به خود معطوف سازد، زیرا این پیروزی شاهد صادقی است بر این مدّعا که مردم جهان با وجود تنوّع وسیع‌شان، می‌توانند بیاموزند که همانند نژادی واحد در یک وطن جهانی واحد با هم زندگی کنند، با هم کار کنند و با هم به خرسندی و کامروایی دست یابند.

واقعیّتی که بدان اشاره رفت، خود به تنهایی و بدون آنکه دلیل دیگری لازم داشته باشد ضرورت و فوریّت نقشه‌های متوالی طرح شده از طرف بیت العدل اعظم جهت ترویج و تحکیم دیانت بهائی را تأیید می‌کند. سایر مردم جهان کاملاً حقّ دارند که از گروه مردمی که خود را صادقانه متعهّد به تحقّق آرمان وحدت عالم انسانیِ مندمج در آثار حضرت بهاءالله می‌داند، انتظار داشته باشند که با جدّیّتی فزاینده به کمک برنامه‌های بهبود اجتماعی که موفّقیّت‌شان دقیقاً وابسته به نیروی اتّحاد است بپردازد. برآوردن این انتظار مستلزم آنست که جامعۀ بهائی با سرعتی روز‌افزون رشد کند، منابع انسانی و مادّیِ اختصاص یافته به برنامه‌هایش را چندین برابر نماید و استعداد‌های بس متنوّع‌تری را به کار گیرد تا بتواند هم‌کار و شریک کارآمدی برای نهادهای هم‌فکر باشد. به موازات اهداف اجتماعیِ این تلاش، باید به اشتیاق میلیون‌ها نفر از مردم ارج نهاد، مردمی که مشتاق فرصتی هستند که به یک زندگی توأم با خدمت و مشحون از معنایی پایدار دست یابند، مردمی مخلص و صمیمی که گرچه هنوز از رسالت حضرت بهاءالله آگاه نشده‌اند، ولی از بسیاری از آرمان‌های آیین آن حضرت الهام گرفته‌اند.

بنا بر این چنین به نظر می‌رسد که فرهنگ رشد سیستماتیک که در جامعۀ بهائی در حال ریشه‌‌ گرفتن است بهترین پاسخی است که دوستان می‌توانند به چالشی که در این اوراق مورد بحث قرار گرفته است بدهند. تجربۀ یک مطالعۀ عمیق و مستمرّ در کلام خلّاق الهی به تدریج انسان را از چنگ توهّمات مادّی که حضرت بهاءالله آن را "اشارات مظاهر شیطانی" نامیده ‌است، آن چیزی که بر جامعۀ بشری سایه افکنده و انگیزۀ دگرگونی و پیشرفت را فلج کرده است، آزاد می‌سازد. مطالعۀ آیات الهی در انسان این توان‌مندی را پرورش می‌دهد که بتواند به دوستان و آشنایانش کمک کند تا اشتیاق خود را نسبت به وحدت و یگانگی با سنجیدگی و خردمندی به مرحلۀ عمل درآورند. ماهیّت فعّالیّت‌های اساسی نقشۀ جاری یعنی کلاس‌های کودکان، جلسات دعا و حلقه‌های مطالعه به نفوس بسیاری که هنوز خود را بهائی نمی‌دانند فرصت می‌دهد تا آزادانه در این فرایند شرکت کنند. نتیجۀ این کار به وجود آمدن جمعی بوده است که به سزا "جامعۀ علاقه‌مندان" نامیده شده‌اند. تجربه نشان می‌دهد که وقتی دیگران از مشارکت در این فعّالیّت‌ها بهره‌مند می‌شوند و اهدافی را که آیین بهائی پی‌گیری می‌کند می‌پذیرند آنان نیز علاقه‌مند می‌گردند که به عنوان عناصری فعّال به پیشبرد مقاصد حضرت بهاءالله همّت گمارند. گذشته از تحقّق اهداف نقشۀ جاری، اجرای صمیمانه و فعّالانۀ آن بالقوّه توان آن را دارد که مشارکت جامعۀ بهائی را در گفتمان‌ عمومی در بارۀ مسئله‌ای که حیاتی‌ترین مشکل پیش روی نوع بشر گردیده است به نحو وسیعی افزایش دهد.

امّا اگر بهائیان بخواهند مأموریّتی را که حضرت بهاءالله به آنان محوّل فرموده تحقّق بخشند مسلّماً باید به این نکتۀ مهم توجّه داشته باشند که مساعی آنان برای به‌سازی اجتماع و به موازات آن، کوشش برای انتشار امر بهائی، دو اقدام در حال رقابت بایکدیگر نیستند بلکه دو جنبۀ متقابلِ یک برنامۀ منسجم جهانی می‌باشند. تفاوت‌ رویکرد تا حدّ زیادی مربوط به نیازهای متفاوت و مراحل مختلف کاوشی است که دوستان با آن رو به رو می‌شوند. چون ارادۀ آزاد از جمله مواهب فطری روح انسان است، هر نفسی که به جستجوی امر حضرت بهاءالله جذب می‌شود باید شخصاً جای خود را در مسیر بی‌انتهای پویش روحانی بیابد و در خلوت‌گاه وجدان خویش و دور از هر گونه فشار، مسئولیّت روحانی‌ خود را که این اکتشاف در پی خواهد داشت بسنجد. ولی برای اینکه این شخص، هوش‌مندانه از این خودمختاری استفاده کند باید هم چشم‌اندازی از فرایندهای تغییر که خود او نیز مانند سایر مردم جهان مشمول آنست و هم درک روشنی از مقتضیات آن برای زندگی خویش حاصل نماید. وظیفۀ جامعۀ بهائی این است که آنچه در توان دارد انجام دهد تا تمام مراحل حرکت جهانیِ نوع بشر به سوی پیوستن مجدّد به خداوند را یاری دهد. الواح نقشۀ ملکوتی که حضرت عبدالبهاء برای بشر به میراث گذاشته ‌است بهترین دستورالعمل ‌اجرایی برای این منظور است.

بنا بر این، هرچند آرمان وحدت ادیان بدون ‌شک امری اساسی و مهم است امّا ابلاغ پیام حضرت بهاءالله به دیگران یک پروژۀ بین ادیانی نیست. در حالی که ذهن در تکاپوی رسیدن به عین ‌الیقین است روح مشتاق آن است که به حقّ ‌الیقین نائل گردد. یک چنین ایقان درونی هدف نهایی همۀ پژوهش‌های روحانی است فارغ از اینکه به سرعت حاصل شود یا به تدریج به دست آید. برای روح، تجربۀ قبول دینی دیگر یک جنبۀ نامألوف یا تصادفیِ کاوش حقیقت دینی نیست، بلکه مسـئله‌ای اساسی و محوری است که باید نهایتاً مورد توجّه قرار گیرد. بیانات حضرت بهاءالله در این مورد بسیار واضح است و در ذهن کسانی که آرزوی خدمت به آستانش را دارند نیز نمی‌تواند ابهامی وجود داشته باشد، چنان‌که می‌فرماید: "فی‌الحقیقه امروز روز مشاهده و اصغا است هم ندای الهی مرتفع است و هم انوار وجه از افق ظهور مشرق و لائح باید جمیع آنچه شنیده شد محو نمود و به عدل و انصاف در آیات و بیّنات و ظهورات ناظر شد ".

************

یکی از بارزترین ویژگی‌های عصر تجدّد بیدار شدن ذهن همگان به ‌آگاهی تاریخی بوده است. از جمله پیامدهای این تحوّلِ بنیادی در چشم‌انداز بشر که تبلیغ پیام حضرت بهاءالله را به مراتب آسان‌تر می‌کند این است که مردم توان آن را یافته‌اند که اگر به آنان فرصت داده شود دریابند که همۀ کتب مقدّسه اصل ماجرای پرشور رستگاری را در بستر تاریخی مطرح می‌کنند. با وجود زبان ظاهریِ رمز و استعاره‌ای که در کتب مقدّسه به کار برده شده، دین از طریق حکم بی‌قاعدۀ سحر و جادو عمل نمی‌کند بلکه فرایندی است که طیّ آن نوایای الهی در دنیایی مادّی که خداوند بدین منظور آفریده است به تدریج تحقّق می‌یابد.

کتب مقدّسه در این باره عموماً به یک زبان ناطقند: هدف دین نیل بشریّت به "یوم الحصاد" و "یک گلّه و یک شبان" است، به عصر عظیمی است که در آن "و اشرقت الارض بنور ربّها" و ارادۀ الهی "چنان‌که در آسمان است بر زمین نیز کرده شود" ، "الیوم الموعود" است، یعنی زمانی که "شهر مقدّس" "از آسمان از جانب خدا" فرو خواهد آمد، هنگامی که "کوه خانۀ خداوند بر قلّۀ کوه‌ها ثابت خواهد شد و فوق تلّ‌‌ها برافراشته خواهد گردید و جمیع امّت‌ها به سوی آن روان خواهند شد" ، وقتی که خداوند خواهد پرسید "شما را چه شده است که قوم مرا می‌کوبید و روی‌های فقیران را خرد می‌نمایید"، روزی که رمز کتب مقدّسه که "تا زمان آخر مخفی و مختوم شده است" گشوده خواهد شد و وصول به آستان الهی به صورت اقبال "به اسم جدیدی که دهان خداوند آن را قرار می‌دهد" ظاهر خواهد گشت، عصری که برتر از آن است که تا کنون به چشم دیده شده، به ذهن خطور کرده، و به زبان توصیف گردیده است، "کما بدأنا اوّل خلق نعیده وعداً علینا انّا کنّا فاعلین"•.

بنا بر این هدف آشکار ظهورات متوالی الهی در طول تاریخ این بوده است که نه تنها جوینده را فرداً به سوی رستگاری هدایت کنند بلکه خانوادۀ بشری را جمعاً برای روز رستاخیز و واقعۀ عظیمی که در پیش است آماده نمایند، روزی که به برکت آن حیات عالم به کلّی دگرگون خواهد شد. ظهور حضرت بهاءالله نه مرحلۀ پیش‌گویی و نه مرحلۀ آماده‌سازی برای آن روز است بلکه دقیقاً همان روز موعود است. بر اثر نفوذ این ظهور، نهضت شگفت‌انگیزِ بنیان‌گذاری ملکوت خداوند بر روی زمین به جریان افتاده و توان‌مندی و قوای لازم برای انجام این وظیفه به اهل عالم عنایت گردیده است. آن ملکوتْ تمدّنی جهانی است مبتنی بر اصول عدالت اجتماعی و مؤیَّد به دست‌آوردها‌یِ خِرَد و روح بشری، دست‌آوردهایی فراتر از آنچه بتوان امروز تصوّر نمود. حضرت بهاءالله اعلام می‌فرماید که: "امروز روز فضل اعظم و فیض اکبر است ... زود است بساط عالم جمع شود و بساط دیگر گسترده گردد"

خدمت در سبیل این هدف مستلزم درک عمیق تفاوت بنیادینی است که رسالت حضرت بهاءالله را از طرح‌های ایدئولوژیک و سیاسی بشری متمایز می‌سازد. آن خلاء اخلاقی‌ که وقایع هولناک قرن بیستم را به بار آورد نشان داد که بدون کسب حمایت از منبعی دیگر، حدّ نهایی توان‌مندی فکر بشر برای طرح‌ریزی و ایجاد جامعه‌ای آرمانی، حتّی با مایه‌گذاردن منابع مالی فراوان، تا به کجا است. مصائب حاصله، درس عبرتی را به نحوی محو ‌نشدنی بر ضمیر آگاه بشر حک نموده است. بنا بر این، چشم‌انداز دین برای آیندۀ جهان هیچ گونه وجه اشتراکی با نظام‌های گذشته ندارد و تشابهش با نظام‌های کنونی نیز بسیار ناچیز است. کشش انسان نسبت به دین در واقعیّتی نهفته است که شاید بتوان آن را، به اصطلاح، کد ژنتیکِ قوّۀ عاقله توصیف کرد. حضرت مسیح دو هزار سال قبل فرمود: "ملکوت خدا در میان شما است." استعارات و تشبیهات زندۀ آن حضرت مانند "تاکستان"، و "دانه" که "در زمین نیکو کاشته شد" و "هر درخت نیکو میوۀ نیکو می‌آورد" اشاراتی است به امکانات بالقوّۀ نوع انسان، مخلوقی که از روز ازل به عنوان مقصود غایی و عالی‌ترین نقطۀ فرایند خلقت، به ‌وسیلۀ خداوند پرورش و تربیت یافته است. ادامۀ صبورانۀ این روندِ کشت و پرورش، وظیفه‌ای است که حضرت بهاءالله به عهدۀ نفوسی گذاشته ‌است که به عرفان حضرتش و اقبال به امرش نائل شده‌اند. پس عجب نیست که آن حضرت از موهبتی چنین عظیم با این بیان رفیع یاد می‌فرماید: "شمایید انجم سماء عرفان و نسایم سحرگاهان شمایید میاه جاریه که حیات کل معلّق به آنست ".

این فرایند ضامن موفّقیّت خود می‌باشد. برای اهل بینش، این خَلق جدید در هر گوشه و کنار، عیناً همانند جوانه‌ای که در وقت معیّن به درختی بارور، یا کودکی خردسال که به انسانی بالغ تبدیل می‌شود، نمایان است. ظهورات متوالی پیامبران از جانب پروردگاری مهربان و صاحب اراده، ساکنان کرۀ زمین را به آستانۀ بلوغ جمعیِ خود به منزلۀ خلقی واحد رسانده‌اند. حضرت بهاءالله اکنون عالم انسانی را به بهره‌برداری از این میراث گران‌بهای بشری فرامی‌خواند: "و ما جعله اللّه الدّریاق الأعظم و السّبب الأتمّ لصحّته هو اتّحاد من علی الأرض علی امر واحد و شریعة واحدة".



ارتباط دیانت بهائی با دیانت اسلام

مقالات مرتبط:

۱. دين الهى يكى است - دفتر جامعه جهانى بهايى در سازمان ملل - (دانلود)
۲. دین است و فرقه نیست - برگرفته از سایت "ولوله در شهر"
۳. ديدگاه ديانت بهائى نسبت به ديانت اسلام - برگرفته از سایت "ولوله در شهر"
۴. در معنای اسلام - برگرفته از سایت آئین بهائی
۵. همه می‌گویند دين ما آخرين دين است - برگرفته از سایت "نقطه نظر"
۶. خاتمیت - برگرفته از سایت "نقطه نظر"
۷. خاتمیت - برگرفته از سایت آئین بهائی